سال سوم/شماره پانزدهم صدای بدخشان 7/11/1385
هفته نامـه صدای بدخشان مشترک مـی پذیرد
در صدای بدخشان اشتراک نماييد و هفته نامـه خويش را از مراکز توزيع درون مرکز و ولايات بـه دست آوريد.
وجه اشتراک سالانـه: ۲۵۰ افغاني
وجه اشتراک شش ماهه: ۱۵۰ افغاني
براي محصلين و متعلمين: موملای نصف قيمت
اشتراک کنندگان ميتوانند وجه اشتراک را بـه نمايندگي هاي توزيع هفته نامـه درون مرکز و ولايات تحويل داده و هفته نامـه خويش را از همان مرکز توزيع بـه دست آورند.
سرمقاله
بعد از حوادث 11 سیپتامبر به منظور نخستین بار درون تاریخ کشور ما بعد از دو نیم دهه جنگ ، موملای ویرانی و برادر کشی چانس استثنایی به منظور مردم رنج دیده افغانستان مـیسر شد که تا بتوانند اازین فرصت درون راستایی باز سازی کشور ویران شده واقتصاد نابود شده خویش حد اعظمـی بهره برداری را نموده و زمـینـه را به منظور ایجاد تفاهم سراسری ، وحدت ملی واقعی نـه شعاری و نـهادینـه فرهنگ شـهروندی و مسئولیت پذیری ، بجای قوم پرستی ، قبیله گرای و تفرقه افگنی ، مساعد نمایند.
بعد از توافقات بن مردم ما بدین باور بودند کـه دوران تیره بختی ساکنان این سر زمـین بـه سر رسیده و در جریـان چند سال آینده تمام زخمـهای وارده بر پیکرهِ فرهنگ و اقتصاد و ساختار های زیر بنایی جامعهِ ما مرحم گزاری شده و التیـام مـیابند.
اما صد درد و صد دریغ کـه چنین نشد ، بعد از اعلام پرداخت کمکهای سخاوتمندانـهِ جامعه جهانی بـه افغانستان از یکطرف افراد فرصت طلب و استفاده جو از سراسر جهان با بـه دوش کشیدن ژنده موسسات خیریـه و انجیو و نـهاد های جامعهِ مدنی مانند مور و ملخ بـه افغانستان سرازیر شدند و از سوی دیگر کشور های کمک کننده بنابر ضرب المثل مشـهور" بز درون غم جان کندن و قصاب درون غم چربو" از یکسو مـهره های بی کفایت و ناتوان افغانی الاصل وابسته بـه خود را درون پستهای کلیدی دولت بـه عنوان سهمـیه نصب د و از سوی دیگر اتباع بیکار و بی بند و بار خود را کـه در کشورهای خود کار مناسب حال خود نداشتند درون هئیت کارمند موسسات و دفاتر ملل متحد بر شانـه های مردم بیچاره ما تحمـیل نمودند از جانب دیگر رهبران افغانستان خصوصاً احزاب کـه در گذشته بنام مـیانـه رو شـهرت داشتند بیشتر پستهای مـهم و پول سازدولتی را بین خود تقسیم نموده وباز هم افراد بی کفایت ، ناکارا و غیر متعهد بـه افغانستان را بر دولت تحمـیل د.
چنانیکه این افراد تحمـیل شده بر دولت حتی حاضر نبودند درون بدل کرسیـهای وزارت و بالاتر ازان حتی بـه شکل ظاهری هم کـه شده از تابعیت خویش بگذرنداز همان روز نخست آغاز کار دست بـه استخدام افراد وفادار بـه خود از تیپ خودشدند درحالیکه تمام هوش و فکر شان بـه سرزمـینـهای بود کـه خانواده هایشان درانجا زیست داشتند بیشتر توجه خویش را درون جمع آوری پول نمودند و کمتر را بـه مردم ، کـه در نتیجه هرکدام دست بـه ایجاد انجیو ویـا شرکت ساختمانی زدندو بودجه های کمکی را با دوستان خود تقسیم نمودند.
همانگونـه کـه امروز شاهد هستیم مـیلیـارد ها دالر درون جریـان پنج سال گذشته مصرف شد اما آنچه را کـه مردم ما توقع داشت انجام نپذیرفت.
جالبتر ایسنت کـه هر کدام ازین شایسته سالار ها زمانیکه بر پشت پردهِ تلویزیونـها ظاهر مـیشود با چنان طمطراقی از کارکردهای خود صحبت مـیکنند و سنگ صداقت را بر های خود مـیزنند کـه بیننده ها خجالت مـیکشند و بر جرئت شان آفرین مـیگویند.
از سوی دیگر عدهِ تاجران بی احساس افغانی زمـینیکه تنور را گرم دیدند وارد افغانستان شدند و به عوض اینکه دست بـه احیـای فابریکات و پر.وژه های تولیدی بزنند تاسیسات را ایجاد نمودند کـه فقط کارآنـها جمع آوری پول از افغانستان و انتقال آن بـه خارج شد.
فقط شرکتهای مصرفی را ایجاد نمودند که تا در جریـان چند سال پولی را کـه از دست موسسات و شایسته سالاران جان بدر بود آنـها جاروب نمایند کـه چنین د نتیجه همان شد کـه در کشور مانند افغانستان که تا کنون 5 شرکت تیلفون ایجاد شده و هنوز هم دو قرت ونیمش باقیست.
با کمال تاسف امروز کـه ما بر گذشته نظر اندازی مـی نمائیم مـی بینیم کـه بسیـاری فرصت ها را از دست داده ایم.
با جرئت مـیتوانیم بگوئیم که بخش اعظم کمکها توسط تیمـی از نامردان وطنی و ولگردان خارجی تاراج شده ، غارت شده، حیف و مـیل شده هست ، بدانگونـه کـه قسمت اعظم مردم ما از حضور قوای حفظ صلح ملل متحد درون روز های نخست سقوط طالبان استقبال د دیگر بیشتر مردم افغانستان درون مقابل حضور این نیروها حساسیت پیدا کرده اند.
نیروهای طالبان کـه در سالهای نخست بعد از سقوط هرگزی درون مورد ظهور مجدد شان اندیشـه نمـی نمود بیک خطر جدی مبدل شده هست زیرا کارکردهای تیم حاکم و دوستان خارجی شان زمـینـه را به منظور سرباز گیری مجدد آنـها مساعد ساخت و حامـیان خارجی آنـها نیز دوباره دست بـه تسلیح و تقویـهِ آنـها زدند.
نتیجه این شد کـه کشور ویران شدهِ ما ویران باقیماند ، وحدت ملی تامـین نشد ، تفاهم ملی بـه وجود نیـامد ، تب گرم قومگرایی ، فرقه گرای و اختلافات سمتی و سلیقوی بالا گرفت، امنیت روز بـه روز عوض اینکه بهتر شود بد تر شد ، اعتماد مردم روز بـه روز نسبت بـه دولت و نیروهای خارجی کمتر شده رفت و کشور یک بار دیگر درون پرتگاه سقوط قرار گرفت.
هیچ شکی نیست کـه اگر دیر تر بجنبیم و کارگردانان سناریوی فعلی ستراتیژی خود را تعغیر ندهند دیر یـا زود شایسته سالاران افغانی الاصل درون حالیکه هزاران برابر عایدات مـهاجرت و معاش سوسیـال خویش بودجه های کمکی را بـه جیب زده اند باربندی خواهند نمود یـا اینکه درون هئیت سفیر و نماینده افغانستان درون کشور های خارجی کشور را ترک خواهند نمود و درانجا دوباره ترانـه شایسته سالاری را سر خواهند داد کـه پیشقراولان آنـها مانند وزرای داخله و ترانسپورت قبلی نمونـهِ خوبی هستند به منظور مردم ما ، خارجیـها هم خود را درون چار دیواری سیمـهای خاردار و دیوار های کانکریتی محصور خواهند کرد تناه مردم فقیر و بیچارهِ ما خواهد بود کـه باز هم دست و گریبان با فقر ، بد بختی ، حملات انتحاری ، آتش سوزی ، نا امنی باقی خواهند ماند.
مدرسه جامع ولسوالی جرم بعد از هشت
سال هنوز نیمـه کاره باقیمانده است
مدرسه جامع ولسوالی جرم یگانـه مدرسهِ مرکزی درون ولسوالی جرم مـیباشد کـه برای سالیـان دراز منحیث یگانـه مدرسه جمعه خوانی مورد استفادهِ مردم مرکز ولسوالی و روستاهای اطراف آن قرار داشت کا ر اعمار مجدد آن بـه سالها قبل مـیگردد آنگاه کـه شـهید قهرمان سید نجم الدین " واثق" فرمانده دلیر ، مبتکر و مشـهور بدخشان زنده بود کار اعمار مجدد آنرا آغاز و مقداری هنگفتی پول را جهت اعمارآن پرداخت نمود بعداً چندین بار قوماندانان محلی و حاکمان ولسوالی بـه نوبهِ خویش پولهای زیـادی را بنام مدرسه بـه شکل اعانـه از مردم جمع نمودند و به ادعای خودشان صرف اعمار مدرسه نمودند درون حالیکه مردم محل ادعا دارند کـه این پولها حیف و مـیل شده هست اما حقیقت تلخ اینست کـه مدرسه تاکنون همچنان نیمـه کاره باقی مانده هست ، تاجران محلی و مردم خیر اندیش نیز چندین بار کمکهای هنگفتی نمودند بـه گونـهِ مثال حاجی سرور یکی از اهالی جرم بـه تنـهای 5000 دالر را جهت تمویل مصارف مدرسه پرداخت و به همـین ترتیب افرادی زیـادی اعانـه های هنگفتی پرداختند اما کار این مدرسه هنوز نا تمام باقیمانده هست بدین وسیله ازوزارت حج و اوقاف خواهانیم که تا اگر درین بخش بودجه داشته باشند جهت تکمـیل کار مدرسه جرم بپردازند و هم اگر از آغاز که تا کنون کمکی درون قسمت اعمار مدرسه نموده اند جهت آگاهی مردم جرم درون اختیـار ماگذارند که تا به نشر سپاریم و گله مندی مردم را ازان وزارت مرفوع سازیم زیرا از آغاز کار که تا کنون هیچ مبلغی بـه عنوان کمک این وزارت بـه اعمار مدرسه پرداخت نشده هست .
گزارشگر : جاويد "روستاپور"
اشتباهات پی آر تی فاجعه آفرین مـیشود
بدریـه "مـیلاد"
شب جمعه 20 مـیزان سال 1385 درون اثر پرتاب بم طیـارات ائتلاف درون ولسوالی وردوج ولایت بدخشان یک تن کشته و سه تن زخمـی شدند بعد از وقوع حادثه ابراز نظر ها درون مورد چگونگی وقوع آن متفاوت بود مقامات دولت محلی بدخشان تلاش د که تا در مورد سکوت نمایند ، بعضی حلقات وکارمندان موسسات کوشش مـینمودند که تا به شکل غیر مستقیم قضیـه را بـه مواد مخدر ارتباط دهند ، مردم افراد پی آر تی را مقصر مـیدانستند.مـیر احمد شاه ذیغم ولسوال وردوج ضمن مصاحبه با تلویزیون محلی بدخشان جریـان حادثه را چنین نقل نمود : ساعت 3 بعد از ظهر روز پنجشنبه 19 مـیزان 1385 گروهِ از افسران و سربازان تیم بازسازی ولایتی بدخشان وارد محوطه قوماندانی امنیـه ولسوالی وردوج شده و از نوکریوال قوماندانی خواستند کـه چون انـها شب درون ولسوالی وردوج مـیمانند قوماندانی امنیـه حتما تدابیر امنیتی را اتخاذ نمایند اما نیم ساعت بعد بـه نوکریوال خبر دادند کـه آنـها عازم بهارک مـیشوند و نیـازی بـه اتخاذ تدابیر امنیتی نیست اما بر خلاف آن اعضای تیم 20 کیلومتر بالاتر از مرکز ولسوالی وردوج درون نزدیکی روستای استرب درون فاصله یک کیلومتری یک قبرستان جابجا شده و شروع بـه فیر های امنیتی نمودند ، ازینکه فیر سلاح آتشزا درون ولسوالی رواج نبود مردم محل بـه تشویش شده گمان بردند کـه شاید گروهی مخالف بـه منطقه حمله نموده است بـه صوب مکانیکه ازان فیر صورت گرفته بود بامـها فیر نمودند کـه تیم پی آرتی درون نتیجه خواهان کمک هوایی شدند لحظاتی بعد غرش طیـارات بم افگن خواب مردم را برهم زد فرمانده خیر الدین یکی از فرماندهان مشـهور وردوج کـه اکنون افسر قوماندانی امنیـه وردوج بود با دهقان ، برادر زاده و دو تن از وابستگانش از خواب برخاسته درون مسیر سرک پای پیـاده عازم نقطه بود وباش افراد پی آرتی شد که تا بداند کـه چه واقع شده هست که درین اثنا طیـارات بعد از پرتاب نور افگن وی را هدف بم خوشـهِ قرار دادند کـه درنتیجه فرمانده خیر الدین شـهید و سه تن از همراهانش زخمـی شدند. موملای بعد ازین حادثه مردم محل بـه خشم امده بالای افراد پی آر تی هجوم بردند کـه در نتیجه مداخله افراد قوماندانی امنیـه وردوج افراد پی آرتی نجات داده شد بعد ازین حادثه وضع امنیتی ولسوالی وردوج کـه در مسیر سرک منتهی بـه تاجکستان، پاکستان و چین واقع شده و یکی از امنترین مناطق بدخشان بود بـه هم خورد و مردم محل اعلان نمودند کـه دیگر امنیتی به منظور خارجیـها وجود ندارد .ولسوال وردوج علاوه کرد:ی را تضمـین نموده نمـیتوانیم.باید متذکر شویم کـه این بار نخست نیست کـه تیم پی آر تی باعث بروز حادثه مـیشود چندی قبل عکسبرداری افراد پی آر تی از زنان قریـه قره مغل باعث شد که تا وسایط آنان مورد سنگبارن زنان و کودکان قرار گیرد همچنان گشت وگزار افراد پی آرتی درون قریـهِ کیب ولسوالی جرم باعث شد مردم محل بـه ظن اینکه آنـها مـیخواهند قبری را بشگافند بالای آنـها فیر کنند کـه در انزمان هم آنـها طیـارات بم افگن را فراخوانده و پروازهای تهدیدی را درون ارتفاع کم انجام دادند کـه این خود باعث ایجاد نفرت درون مقابل پی آرتی درون ولسوالی جرم شد. موملای این حوادث زمـینـهِ خوبی را به منظور طالیـان محلی ساخت پاکستان و حامـیان خارجی مـهیـا مـینماید که تا فعالیتهای خویش را بر علیـه دولت سازمان دهی نمایند و اعمال تخریبی را انجام دهند همانگونـه کـه شاهد بودیم بعد از وقوع حادثهٍ فوق الذکر شب بعدی یک باب مکتب درون ولسوالی زیباک بـه آتش کشیده شد، دوروز بعد ازان حادثه موتر های پی آر تی درون شـهر نو فیض آباد مورد حملهِ انتحاری یک خر قرار گرفت ، بعداً دفتر آغاخان درون جرم مور دستبرد قرار گرفت کمـی بعد تر یک باب مکتب درون قریـه سوچ ولسوالی جرم بـه آتش کشیده شد کـه ذهنیت عامـه تما این وقایع را بـه حرکات پی آر تی مرتبط مـیدانند همچنان سه هفته قبل موتر پی آر تی یک پسر بچه را درون دره وزیر فیض آباد مجروح نمود کـه باعث شد که تا مردم محل با سنگ و چوب بالای موتر های انان حمله نمایند.
باید علاوه کرد کـه افراد پی آرتی درون بیشتر موارد شبها را درون کنار قبرستانـها ، ویرانـه ها و دره ها بدون خبر بـه مقامات دولتی محلی بـه سر مـیبرند کـه این خود سوءِ ظن مردم را درون مورد اه آنـها روز بروز بیشتر مـینماید.در حال حاضر اکثریت مردم بدخشان بدین باورند کـه اعضای پی آری تی بیشتر بـه فکر کندن قبرها و نقاط آثار باستانی اند که تا آبادی بدخشان.
در حالیکه عدهِ دیگر بدین باورند کـه این افراد شاید مناطق منابع زیرزمـینی و آثارباستانی را علامـه گذاری نموده درانجا اشیـای قابل شناخت از طیـارات را جابجانمایند که تا در صورت ضرورت درون آینده آنجاها را بـه سادگی شناسایی نمایند.
بهر حال پی آر تی درون بدخشان نـه تنـها کدام مشکل اساسی را که تا کنون حل نکرده بلکه اگر بـه همـین شیوه عمل نماید شاید درون آینده مشکلاتی بیشتری را بیـافریند.زیرا همانگونـه کـه مـیدانیم وجود امنیت درون بدخشان محصول حضور پی آر تی ویـا فعالیت های نیروهای امنیتی نیست بلکه مردم بدخشان اصلاً نمـیخواهند آب بـه آسیـاب دشمنان قسم خورده خویش بریزند بهمـین دلیلست کـه تمام بی عدالتیـها و نابرابری هارا تحمل مـیکنند اما دست بخشونت نمـیزنند ورنـه شـهامت آنان را دنیـا درون جریـان جهاد و مقاومت دید کـه چگونـه درون چند کیلومتری خاک شوروی سابق جنگیدند وسر زمـینـهای خود را حفظ د بدون اینکه خودشان یـا خانواده هایشان بـه کشوری دیگری پناه ببرند و در زمان مقاومت هم همـین بدخشان بود کـه به پناه گاه استوار و سنگر تسخیر ناپذیر معان وطن مبدل گشت و گذشته ازان درون فرهنگ ستودهِ بدخشانزمـین پدیدهِ ننگین مسافر کشی و مکتب سوزی را جایگاهی نیست کـه اگر چنین حوادثی هم گاهی رخ بدهد عملانی هست که بیرون از مرز های بدخشان اند.
یک سوال که تا کنون لا جواب مانده کـه چرا افراد پی آر تی شبانگاه درون قبرستانـها ، ویرانـه ها و دره ها شبانگاه مـیمانند؟آنـها ازین عمل خویش چه اهی را دنبال مـیکنند؟ درون حالیکه خارجیـها درون دیگر ولایـات روزانـه بدون تانک و زرهپوش حرکت کرده نمـیتوانند چرا اینـها شبانـه بـه محلات سفر مـیکنند؟ چرا اینـها تلاش مـینمایند که تا احساسات مردم را تحریک نمایند؟ آیـا درون مـیان اینـها یـا کارمندان داخلی شان افرادی طرفدار طالبان ، القاعده و پاکستان یـا مزدوران استخباراتی کشور های دیگر جابجا شده اند؟ اگر چنین نیست بعد چرا پی آر تی بـه صورت شفاف و حساب شده عمل نمـیکند؟ چرا بـه عوش اینـهمـه ولگردی وضیـاع وقت کارهای عمرانی موثر و ستزنده را درون پیش نمـیگیرد؟ چرا حد اقل همـین راه مـیدان الی شـهر فیض آباد را کـه بیشتر مورد استفادهِ عرادجات خودشان هست قیر نمـیکنند؟ درون جریـان اینـهمـه مدتی کـه پی آر تی درون بدخشان اسکان یـافته که تا هنوز هیچ کار موثر و بنیـادی نکرده هست بجز اعمار یـا ترمـیم چند مکتب یـا چند اطاق درون شفاخانـه.
مابدینوسیله از ریس دولت افغانستان و فرماندهی ائتلاف درون افغانستان مـیخواهیم یـا افراد پی آر تی را اصلاح نمایند یـا این کودکان بازیگوش را از بدخشان فرا خوانند که تا نشود کـه خدای نخواسته مردم بدخشان درون ناگزیری دردناک شوکران تلخ را بنوشند.باید متذکر شد کـه آقای ذیغم ولسوال وردوج بعد از انجام این مصاحبه از وظیفه سبکدوش شد
خمـیر نارسید ، نان فطیر
"شاهین"
همـیشـه یک اقلیت کوچک ،عجولُ وذوق زده با احساسات افراطی بیمار گونـه جوامع بشری را بکام نیستی کشانده و معضلات بزرگ منطقوی و جهانی را بوجود آورده اند. درون زمان کمونستها یک تعداد افراد آنقدر شوقک رسیدن بـه ایتوپیـای خیـالی را داشتند کـه تا زیر پوشـهای خود را سرخ د ، درون زمان مجاهدین که تا شـهنواز تنی هم پکول جهادی بر سر ماند، درون زمان طالبان کم بود بابای ملت هم ریش بگذارد و دستار سیـاه بر سر کند.منظورما اینست کـه تقلید کورکورانـه و بوزینـه وارو ذوق زدگی فرهنگی همگام با شوقک سیـاسی همـیشـه به منظور مردم افغانستان زیـانبار و بی ثمرثابت شده است.ستاژر های نوکار بیتجربه و تنبل کشورهای خارجی و دستیـاران عجول و ذوق زدهِ داخلی شان چندین بار تجارب ناکام را درون عرصه های مختلف زندگی جامعهِ افغانی پیـاده نمودند کـه جز رسوایی و شکست چیزی بـه دنبال نداشت.همانگونـه کـه مـیدانیم افغانستان کشوریست کـه بر علاوه اینکه سی سال بحران را پشت سر گذاشته هست هنوز بیشتر از 80 فیصد مردم آن از نعمت سواد محروم اند.
در طی سالیـان متمادی سیستم ادارات کشور با معیـارات کتابت کلاسیک بـه پیش شده است.با رویکار آمدن حکومت جدید یکی و یکباره روش اداره تعغیر کرد ، تجارب کاپی شده از کشورهای دیگر درون افغانستان دو باره بـه تجربه گرفته شد. برنامـه های ناکام دی دی آر ، پی آر آر و دایـاگ و امثال آن عجولانـه بکار بسته شد. ارزشـهای مانند حقوق بشر ، کرامت انسانی و مردم سالاری منحیث یک ابزار جهت ارعاب رقبای سیـاسی بیرحمانـه مورد سوء استفاده قرار گرفت، راه اندازی سیمـینارها، ورکشاپها و تریننگهای مسخره ، بی معنی و بی هدف مود شد ، بنام ارتقای ظرفیت فقط ظرفیت اقتصادی مجریـان برنامـه ها بلند رفت و عایداشتراک کنندگان این کورسها و سیمـینارها جز یک پنسل و یک کتابچهِ پاکستانی و یک وقت نان باسی هوتل سیرینا و کانتینینتال ودیگر هوتلهای قراردادی و ارتباطی مجریـان درون مرکز وولایـات چیزی دیگری نشد. اما درون جریـان عملی شدن این سناریوهابر علاوه اینکه صدهامـیلیون دالر حیف و مـیل شد صدمات جبران ناپذیری بر پیکره سیستم اداری و نظامـی افغانستان وارد شد هیچ شکی نیست کـه طراحان این برنامـه ها هدفی جز حیف و مـیل کمکهای جهانی نداشتند.به همـین دلیل بود کـه طوطی وار حفظ د و بوزینـه سان عملی نمودند درون حالیکه هیچگونـه دستاوردی مشـهودی نداشتد اما عواقب زیـانباری را بدنبال داشت. فرهنگ ایمان داری ، صداقت ، قناعت ووظیفه شناسی کـه یکی از سرمایـه های بزرگ مردم این سر زمـین بود که بـه علت رشد فرهنگ انجیو زدگی جای خود را بـه فرهنگ استفاده جویی ، دروغ گوی ، پروپوزل سازی، بل سازی، جعلکاری و بی تفاوتی درون مقابل مردم ، وطن و جامعه داد. درون عرصه دی دی آر دیدیم کـه آنـها با حذف افسران و سربازان با تجربه ، تحصیلکرده وبا مورال پسر بچه های جوان و بی مورالی را بر اساس معیـارات شخصی و گروهی و قومـی درون صفوف اردو و پولیس آوردند کـه دوست دارند فقط عینک دودی بمانند پرتله سیـاه بپوشند و باعث آزار و اذیت فزیکی و روانی مردم مظلوم درون کوچه و بازار شوند اما درون مـیدان معرکه شاهدیم درون حالیکه از حمایـه عملی سربازان 38 کشور دنیـا بر خوردارند نـه تنـها کاری را از پیش نتوانستند کـه بلکه نزدیک هست دوباره وطن را بـه دشمن هدیـه کنند.
برنامـه دایـاگ هم قماش دی دی آر دستاوردی نداشته و نخواهد داشت زیرایکه صد مـیل تفنگ دارد ده تای آنرا تسلیم مـیدهد اما نود تفنگ دیگر را بـه روز مبادا نگه مـیدارد چون او دیوانـه نیست کـه مـی بیند دشمنش روز بروز مسلحتر وقویتر شده مـیرود همـه دار و ندار خود را بدستانی بسپارد خود شان توانایی تامـین امنیت خود را ندارند و همـیشـه آماده باش به منظور فرار اند زیرا بر اساس گذارشات بدست آمده درون 8 جوزا بیشتر وزرای شایسته سالار، متخصص و ووطندوست؟ خود را بـه مـیدان هوایی کابل رسانده بودند.از همـه دردناکتر بر نامـه های پی آر آر یـا اصلاحات اداری درون دفاتر دولتی و انترویو درون موسسات و دفاتر ملل متحد هست که بـه ناحق چنین اسم بدان گذاشته اند زیرا این برنامـه هانـه تنـها ادارات را اصلاح نکرده هست بلکه باعث رشد فساد اداری شده است.در قدم نخست اینکه بـه این بهانـه مقامات وابستگان و خویشاوندان بیسواد و بی تجربه و از همـه مـهمتر بی احساس خویش را ازین شبکه وارد ادارات دولتی و موسسات ملل مستبد و انجیبوها مـیکنند آنـهم با معاشات و امتیـازات فوق العاده و از سوی دیگر با اولویت زبان انگلیسی و کمپیوتر دست رد بـه یک نسل با تجربه و کاردان کشور مـیزنند زیرا درون عصریکه این نسل تربیـه شد نـه کمپیوتری وجود داشت که تا بیـاموزند و نـه زبان انگلیسی اینـهمـه بازار داشت که تا کورس بخوانند.هدف اساسی ازین برنامـه های ناکام و ناقص اینست که تا یک تعداد افراد بی تجربه ، کم سواد ، بی احساس و بی معاشرت با سن کم یـا دانش و احساس و عاطفهِ کم درون راس ادارات دولتی و موسسات بیـایند کـه جز جویدن ساجق ، چشمک زدن و ابرو پراندن کاری را از پیش نمـیتوانند.همـین حالا درون بعضی ادارات ریـاست جمـهوری ، وزارتخانـه های کـه معاش دالری دارند ، باالاخص و ادارات مربوط بـه ملل مستبد و انجیوهای دالر خوار با العموم دارند شارلاتان ها و کلاهبرداران حرفوی کم تحصیل یـا دارای تحصیلات نیم پی و جوانان بی سوادی را با درون نظر داشت این معیـارات بـه کار گماشته اند کـه اصلاً نمـیدانند اداره چیست؟آنـها حتی از نوشتن یک مکتوب و رقعهِ مریضی نیز عاجزند فقط انگلیسی بازاری مـیدانند و کمـی هم کمپیوتر تجارتی.اکثر آنـهاانی اند کـه حتی که تا هنوز هویت افغانی ندارند با فرهنگ افغانی هیچ آشنایی ندارند آداب معاشرت و آدمگری را یـاد ندارند زیرا یـادر غرب تولد وبزرگ شده اند یـا درون پاکستان کـه کوچکترین دلبستگی بـه مردم و کشور ما ندارند درون بسیـاری موارد عدهِ ازینـها سند بکلوریـا ندارند اما خود را بنام داکتر و انجنیر و اقتصاد دان و محاسب جا مـیزنند. زیبنده هست تا داستان جالبی را نقل نمایم کـه درین اواخر درون یکی ازوزارت خانـه های کـه دارای معاشات بلند دالریست رخ داده است. چند تن از موسفیدان ولایت هلمند چندی قبل جهت جلب کمکهای یکی ازوزارتخانـه ها بـه وزیر مربوطه مراجعه نمود وزیر او را روانـه دفتر ریس یکی از بخشـهای حساس مالی کـه اعطای کمکها را بـه عهده داشت نمود زمانیکه موسفیدان بـه آدرس دفتر مذکور رسیدند از پسر جوانی کـه در عقب یک مـیز بزرگ و مفشن پشت کمپیوتر نشسته ، گوشی کمپیوتر را درون گوش نـهاده و در حالیکه شانـه هایش مـیجنبید مصروف شنیدن موسیقی بود پرسید ولوکیـه ریس صاب چیرته دی؟ پسر جوان درحالیکه ساجق مـیجوید گفت: سه غوالی ریس زه یم. موسفیدگفت توکی مکوه خپل مشرته غژ که! پسر گفت: سپین ژیری ته لیونی شوی یی ریس زه یم. موسفید کـه وضعیت را چنین دید بـه همرهان خود گفت زه چه زو ورونو دا دماشومانو دفتر ده ددی کوچنیـانو سره کار نـه کیجی و دفتر را ترک گفت.آیـا این یک عمل منطقی هست که فقط بخاطر یـاد داشتن اندکی انگلیسی شکسته و کمپیوتر کودکان بیسواد و کلاه برداران نیم چه سواد را درون راس کارها قراردهیم و بعد هم آرزوی بهتر شدن اوضاع را داشته باشیم؟اصلاً ما چه نیـازی داریم که تا تمام کارمندان اداره انگلیسی یـاد اشته باشند.داشتن یک یـا دو ترجمان درادارات مـیتواند این مشکل را حل کند گذشته ازان رسم برینست کـه انسان درون کشوری کـه مـیرود حتما زبان آن کشور را یـاد داشته باشد عوض انگلیس شدن 30 مـیلیون افغان آسانتر نیست که تا چند هزار خارجی بی سرنوشت و آواره کـه در کشور خویش زمـینـهِ به منظور کار ندارند زبان مارا یـاد بیگیرند؟آیـا مردم ایران و کوریـا همـه زبان انگلیسی مـیدانند کـه امروز بم اتوم مـیسازند؟ هواپیما و موشک مـیسازند؟ترقی و تعالی زاده دانش ، وظیفه شناسی ، وطندوستی، تعهد، استعداد ، پشت کار و اراده هست نـه تقلید مـیمون وار.البته منظور ما این نیست کـه ما زبان یـاد نگیریم و کمپیوتر ندانیم یـاد داشتن هر زبانی خود یک نعمت هست و آموختن کمپیوتر درعصر حاضر یک وجیبه هست اما مـیگویند مسلمانی آهسته آهسته. نمـیشود کـه ره صد ساله را یک شبه طی کرد.
ما نمـیگوئیم کـه زباندانـها و کمپیوتر دانـها را مقرر نکنید . نـه چنین نیست مقرر نمائید اما آدمـهایش را.ما حتما انگلیسی دان و کمپیوتر دانی را درون ادارات دولتی و موسسات ملل مستبد و انجیبوها بگماریم کـه بر علاوهِ این دو امتیـاز از همـه مـهمتر آدم باشد بـه وطن و مردم خود تعهد داشته باشد، اخلاق داشته باشد ، شعایر فرهیختهِ ما را احترام بگذارد، سواد داشته باشد ، دیپلوم داشته باشد ، تجربه داشته باشد و از همـه مـهمتر وجدان داشته باشد وبه افغانستان و مردم آن دلسوزی داشته باشد هرزه نباشد ، ولگرد وبد اخلاق نباشد ، بی هویت و خود فروخته نباشد.جالبتر اینست کـه در بسیـاری موارد سویـه تحصیلیـانی کـه در بورد امتحان ادارات و موسسات مـینشینند بـه مراتب پائینتر از سویـه تحصیلی امتحان دهندگانست بسیـار دیده مـیشود کـه یک دوازده پاس از لیسانس امتحان مـیگیرد زیرا او گماشتهِ مقامست و بایدانی را تائید کند کـه مقام مـیخواهد. از جانب دیگر همـه مـیدانیم کـه در جریـان چهار سال گذشته بیشترین کمکهای افغانستان را موسسات مربوط بـه ملل متحد و انجیوها گرفتند و غارت د همـین حالا بیشترین کارکنان این موسسات را افراد کم سواد با تحصیلات نا تمام ، سواد مسلکی ناکافی و تجریـه صفری درون عرصه های مسلکی تشکیل مـیدهند کـه فقط چند کلمـه انگلیسی تشریفاتی را مـیدانند کـه زیـاد تر درون امور چاپلوسی و موزه پاکی ازان استفاده مـیشود و از کمپیوتر هم فقط با ویدیو گیم و ایمـیل و چتینگ آشنایی دارند فقط دلیل کـه این افراد بصورت دوامدار مورد قبول موسسات اند آنست کـه در اختلاس بودجه و ساختن بیلهای دروغین و اسناد مصرفی مـهارت دارند و حق داری خوب به منظور خارجیـهای از خود بیسواد تر مـینمایند فراموش نکنیدبیشتر خارجیـهای کـه در افغانستان به منظور کار درون موسسات ملل متحد و انجیوها مـیاید مانند بیشتر اندیوالهای داخلی شان همان از زیر دار گریختگیـهای اند کـه در کشور خود شان به منظور شان کار پیدا نمـیشود درون غیر آن انـها مگر دیوانـه اند کـه جان خود را بـه خطر انداخته پا درون مـیان آتش گزارند و با دیدن هر خر خرجین دار دل از دلخانـه شان کنده شود،بحر و شامپاین اروپارا رها کرده درون دفاتر فیض آباد با اندیوالهای داخلی شان با صد ترس و لرز ودکای روسی را درون چاینک بخورند. بنابرین مردم ازینکه مـیبینند کارمند داخلی با وجود اختلاس و غارت بودجه ها سالیـان دراز درون موسسات ملل مستبد و انجیوها مـیماند و حتی ترقی مـیکند متعجب نشوند زیرا این موسساتانی را کار دارند کـه خوب موزه پاکی نمایند و خوب مزدوری و هم خوب پیداگری و حقداری.
پس اگر مـیخواهید واقعاً این وطن را نجات دهیم ، بیـائید دانش را معیـار قرار دهیم ، تجربهِ مثبت را معیـار قرار دهیم ، صداقت ووطندوستی را معیـار قرار دهیم ، آدمـیت و مردانگی را معیـار قرار دهیم ، استعداد و فضیلت را معیـار قرار دهیم و اگری اینـهمـه را داشت و این دو را هم داشت چه بهتر درون غیر آن بـه بهانـهِ کمپیوتر و زبان از ادارات زنانـه نسازیم.در غیر آن نان حاصله ازین خمـیر همـیشـه فطیر هست اگر معیـار فقط زبان خارجی و کمپیوترباشد درون کشور های غربی سگها خوب انگلیسی مـیدانند و مـیمونـها هم کمپیوتر . بهتر هست آنـها را بیـاریم و درین سرزمـین بلا کشیده بکار گماریم کـه اگر فایده بـه مردم نرسانند ضرری هم نمـیرسانند و بیک لقمـه نان قناعت مـیکنند و به مرض شکر هم دچار نیستند .
اینجیبو ها چنین مـی کنند
منیژه "بهار"
همانگونـه کـه براي خوانندگان محترم صداي بدخشان ، خصوصاً بدخشانيهاي فقير و محروم وعده داده ايم يکي از وجايب ما رساندن صداي حق طلبانـهِ مردم بدخشان بـه گوش مقامات دولتي، نـهاد هاي مسئول و مردم شريف افغانستانست ما ميخواهيم بر علاوهِ اينکه خدماتي ارزندهِ را درون راستايي معرفي تاريخ ، فرهنگ ، اقتصاد ، منابع بشري و ارزشـهاي معنوي بدخشان نمائيم نارسايي ها ، حق تلفيها ، ستمـها و مصائب را کـه توسط ارگانـهاي دولتي ، قلدران محلي ، موسسات داخلي و خارجي درون دوردست ترين نقاط بدخشانزمين بالاي مردم بدخشان تحميل ميشود آشکار نموده و حقايق را درين موارد نمائيم.هدف ما از نشر حقايق درون مورد موسسات وادارات اينست که تا حد اقل مردم ازانچه کـه در رابطه با آنـها وسر زمين شان ميگذرد با خبر شوند و همچنان آگاهي يابند کـه دولت و جامعهِ جهاني براي بدخشان بودجه هاي هنگفتي تخصيص ميدهند اما اينکه عده از افراد استفاده جو آنرا بـه هدر ميدهند اين کوتاهي مردم ، روشنفکران و نخبگان بدخشان است.
ما با هيچ شخص ، نـهاد ، موسسه و اداره دشمني شخصي نداريم و در بسياري موارد حتي افرادي را کـه درين نشريه نام شان را درج مينمائيم نميشناسيم و شايد هرگز نديده باشيم تنـها متکي بر اسناد و مدارک بدست آمده ازين ادارات کـه به شکل داوطلبانـه توسط فرزندان با شـهامت بدخشان بدست ميايد حقايق را نشر ميکنيم اگر ادارات و موسسات مورد بحث درون مورد دفاعيهِ مستندي داشته باشد صداي بدخشان آماده هست تا آنرا نيز بدون کم وکاست نشر نمايد.نشر ارقام مستند درون مورد موسسهِ کف درون شماره 14 صداي بدخشان مورد استقبال بينظير مردم بدخشان قرار گرفت و کار بجاي رسيد کـه اين شماره کاملاً ناياب و ايجاب نشر مجدد را ميکرد کـه اين خود نمايانگر آنست کـه مردم علاقمند افشاي حقايق هستند هر چند يکي دو تن از کارمندان محلي بدخشاني اين موسسه کـه شايد تازه مزهِ معاش دالري را چشيده باشند و يا اينکه از توقف کار موسسه مذکور و از دست معاشات خويش ترسيده بودند هارت و پورتي نموده بودند کـه ما بـه اين دوستان خاطر نشان ميسازيم کـه عزيزانم براي ما منافع عامـه درون نظر هست نـه معاش شما ، ما کـه درين راستا منافع خود را فدا ميکنيم منافع يک تن و دو تن را نيز بـه هيچ ميگيريم گذشته ازان شما هراسان نشويد مبارزه ما جهت احقاق حقوق حقهِ اکثريت مردم هست که شما هم درون جمع همان مردم هستيد ما ميخواهيم کدرهاي بدخشان جاي خويش را درون تمام ساختار هاي اجتماعي ، مسلکي و فرهنگي بيابد اگر شما هم کدر باشيد و بر اساس دانش ، و شايستگي انتخاب شده باشيد نترسيد اما اگر گزينشتان بر اساس شناخت وواسطه و توطئه باشد حق داريد پريشان شويد.اينک درين شماره ارقامي را کـه در مورد ترکيب پرسونل دفتر مرکزي موسسه "ميديار" درون فيض آباد بدست آورده ايم بـه نشر ميسپاريم و ضمن آن از تمام بدخشانيهاي آگاه ، رسالتمند و با وجدان کـه شـهامت فدا منافع شخصي را درون پاي منافع ملي دارند ميطلبيم اگر اسناد يا معلومات موثقي را درون مورد وجود خويشخوري ، قومگراي ، اختلاس ، حق تلفي ، بيعدالتي موسسات دولتي ، ملي ، بين المللي درون بدخشان دارندبما ارسال دارند ما آنرا بـه اطلاع تمام ملت شريف افغانستان ميرسانيم.
داکتر محمد يوسف از ولايت کنر پروجکت مينجر دفتر ميديار با معاش ماهانـه 1200 دالر
داکتر عطاء از ولايت لغمان سوپروايزر کلينيک بهارک با معاش 800
عبد الجبار از ولايت کنر فارمسي مينجر دفار ميديار 550 دالر
داکتر منيب از ولايت ننگرهار سوپروايزر کلينيک راغ با 800 دالر معاش
رفيق از ولايت لغمان آمر کلينيک خواهان 900 دالر معاش
بگونـهِ کـه ميبينيم تمام افراد کليدي اين موسسه درون بدخشان از يک سمت هست و اين بدين معني هست که رهبري اين موسسه شديداً قومگرا هست و معيار اساسي براي انتخاب افراد برايشان قوميت و گرايشـهاي محلي هست در غير آن چرا درون ميان اينـهمـه پرسونل چند کدر بيچارهِ بيواسطهِ بدخشاني را نمي بينيم.
راستي بياد داشته باشيد کـه ما قوم گرا و منطقه پرست نيستيم و منظور ما اين نيست کـه افراد غير بدخشاني درون بدخشان کار نکنند زيرا ما معتقديم کـه افغانستان خانـهِ هر ساکن اين سر زمين هست و هر تبعهِ اين سر زمين حق دارد درون هر نقطهِ کشور بر اساس لياقت شايستگي ، دانش و استعداد خويش وظيفه اجرا کند بلکه منظور ما اينست کـه با وجود موجوديت هزاران کدر تحصيلکردهِ بدخشاني چرا حضور بدخشانيها درون موسسات کمرنگ هست و چرا مسئولين موسسات وافراد کليدي آنـها همـه از بيرون ميايند؟
ما ميگوئيم کـه اگر شما درون بدخشان افراد هموزن همين کارمندان تان را نيافتيد افراد را از ديگر مناطق بياوريد اما افراد شايسته را ، تحصيلکرده را بر اساس معيارات قبول شده اداري و مسلکي.
ما ميگوئيم زمانيکه يک موسسه 5 تن کارمند خويش را بيرون از بدخشان درون پستهاي کليدي بدخشان ميگمارد بايد در مقابل 5 کدر بدخشاني را درون موسسهِ خود درون ولايات ديگر يا درون کابل بکار بگمارد دعوي ما درينجاست ما خواهان حق خود هستيم نـه اتلاف حق ديگران.
ما طرفدار انکشاف متوازن درون تمام عرصه ها هستيم ما صريحانـه ميگوئيم کـه حق بده ، حق بيگي ، آشناي ات مفت. برادر درون تمام اسناد دولت موسسات و کشور ها يک بودجه بنام بدخشان راجستر ميشود ، اسناد مصرفش بنام بدخشان مجراي داده ميشود اما بيشتر از 80 فيصد آنرا چرا غير بدخشانيها بنام معاش ، کرايه و سفريه ، کرايه خانـه، سواري موتر حيف و ميل نمايند؟
ما حتي درون مورد پرسونل بدخشاني بعضي موسسات هم سوال داريم همين حالا موسساتي هست که مسئول آن بدخشانيست و تمام افراد را بر اساس معيارات خويشاوندي و پيوندهاي شخصي و حتي مذهبي بر گزيده هست نوبت انـها هم خواهد رسيد اما فعلاً از غير بدخشانيها شروع کرده ايم اما انـها هم گوش بـه آواز باشند زيرا هدف ما اصلاح جامعه است.سوال درينجاست کـه چرا موسسات بيشتر پرسونل کليدي خود را از افراد خارج بدخشاني باخود مياورند.
زيرا کـه اگر بدخشانيها درون داخل دفتر باشند اختلاس آنـها افشا ميشود و هم خويشاوندان و اقارب بي کفايت و بي سرنوشت آنـها همچنان بيکار ميماند سوال ديگر درينجاست کـه کدام مرجعي قانوني اسناد تحصيلي ، سوانح ، تجربه و سابقه کار اينـهمـه را ارزيابي نمود؟
همـه ميدانيم زمانيکه يک پروژه يا بودجه بيک ولايت کمک شد بايد مردم ساکن درون آن محل از تمام مزاياي پروژه بـه شکل متوازن استفاده نمايند و بودجه بايد درون خدمت مردم همان ولايت قرار گيرد درون حاليکه اکثر موسسات موجود درون بدخشان از دريور گرفته که تا گارد و مامور و محاسب و داکتر و انجير را باخود مي آورند.مگر درون بدخشان قحط الرجاليست؟ آيا درينجا اگر داکتر و انجنير پيدا نشود گارد ومامور و محاسب و دريور هم پيدا نميشود؟ درحاليکه همين حالا بدخشان يکي از جملهِ ولاياتيست کـه بيشترين کدرها و متخصصين را درون تمام عرصه ها دارد. همين حالا صدها داکتر و انجنير و حقوقدان و اقتصاددان و ديپلوم و ماستر بدخشاني درون سراسر کشور و به خصوص درون کابل بي سرنوشت و بيکار اند.
چرا کدر هاي بدخشان بکار گماشته نميشوند که تا حد اقل اگر از ترس خدا نباشد از شرم مخلوق براي وطن خود کار نمايند .
موسسات داخلي و خارجي کـه در بدخشان کار ميکنند بايد درون قدم نخست کارمندان مسلکي و غير مسلکي خويش را از بدخشانيها بيگيرند زيرا پروژه براي درون صورتيکه افراد مسلکي از بدخشان نيافتند کـه اين ابداً ممکن نيست افراد غير بدخشاني را بر اساس اهليت ، شخصيت ، دانش، اخلاق و تجربه بکار گمارند نـه بر اساس روابط ، قوميت و پيوندها. زيرا اين پروژه ها براي بدخشانيها و بدخشانست اگر يک هدف پروژه بازسازي هست هدف ديگر آن کاريابي براي مردم محل است.نـه اينکه مانند نيشکر شيره اش را ديگران بنوشند و چوبش براي بدخشانيها برسد.
ما از نمايندگان بدخشان درون مجلس نمايندگان ، مجلس سنا ، شوراي ولايتي و مقامات دولتي بدخشان مصرانـه خواستاريم که تا در قسمت شيوهِ کار ، ترکيب کارمندان ، موثريت پروژه ها و چگونگي مصرف بودجهِ موسسات داخلي ، خارجي و ملل متحد درون بدخشان دست بـه کار شوند درون غير آن عده عوام فريب و استفاده جو تمام بودجه هاي تخصيص داده شده بـه بدخشان را تاراج نموده و راهي خانـه هاي خويش ميشوند و در پايان کمپاين بازسازي افغانستان ، بدخشان همچنان ويرانـه باقي خواهد ماند و از آنعده بدخشانيهاي کـه با اين موسسات درون معامله هستند ميخواهيم بـه خاطر نفع شخصي ناچيزي کـه ازين معاملات ميبرند اعتماد و اعتبار مردم بدخشان را بـه ليلام نگذارند و از مردم بدخشان ، روشنفکران بدخشان ، نخبگان بدخشان ميخواهيم که تا در مقابل چنين رويدادهاي بي تفاوت ننشينند و مانند سنگها بيصدا نباشند زيرا اين بودجه ها حق آنـهاست کـه ديگران بـه يغما ميبرند. با استفاده از شيوه هاي معقول و مسالمت آميز با اين فساد فزاينده بـه مبارزه بر خيزند و صداي خويش را بـه گوش مسئولين برسانند زيرا حق داده نميشود بلکه گرفته ميشود.
همچنان از کارمندان صحي بدخشان اعم از داکتر و نرس گرفته که تا کارگر صحي و قابله بـه شمول زن و مرد خواهانيم که تا با ايجاد اتحاديه سراسري کارمندان صحي بدخشان منحيث يک نـهاد قانوني کمر همت بندند کـه بدينوسيله از يک طرف از حقوق حقهِ خويش بـه صورت منسجم ، هماهنگ و دسته جمعي دفاع نمايند و هم حقوق مردم بدخشان را درون عرصهِ عرضهِ خدمات صحي بخوبي بـه آنـها برسانند.
يک نکته را ميخواهم درون آخر اضافه نمايم کـه استدلال بسياري از مسئولين و بازيگران اصلي موسسات درون قسمت گزينشـها اقارب ووابستگان شان خارج از بدخشان درون موسسات خويش بي کفايتي و کم کاري بدخشانيها بود ه هست به گونـهِ مثال انـها استدلال مينمايند کـه يک داکتر بدخشاني حاضر نيست بـه عوض يک داکتر غير بدخشاني درون يک ولسوالي کار کند اما ما ميگوئيم عزيزم شما درون کجا همان 1000 دالر معاش را براي بدخشاني داديد و او حاضر بکار نشد؟ شما معاشات را درجه بندي نموده ايد درون جايکه براي خويش 1000 دالر ميدهيد براي بدخشاني 150 دالر درون نظر ميگيريد بعد طبيعي هست که او درون حاليکه اين ستم مشـهود را ميبيند با دلگرمي کار نمکيند گذشته ازان شما کدرهاي تحصيلکردهِ بدخشانی جوياي وظيفه را از کابل سراغ کنيد نـه درون بدخشان. امروز شـهر کابل بـه ذخيره گاه کدرهاي تحصيلکردهِ بدخشاني مبدل شده است. اگر شما انصاف داشته باشيد کدر هاي تحصيلکرده بدخشان نـه تنـها تمام ادارات و موسسات بدخشان را بسنده هست که چندين ولايت ديگر را هم ازين لحاظ اکمال ميکند.
ده ها باب مرغانچه عصری درون بدخشان اعمار شد
همانگونـه کـه خوانندگان ما از طریق رسانـه ها اطلاع حاصل کرده اند و در شماره قبلی صدای بدخشان مطلبی بـه ارتباط اعمار 46 مکتب از کمکهای بانک جهانی زیر نام پروژه ایکویپ نشر شد.ما دران مطلب از مقامات مسئول خواسته بودیم که تا در برنامـه های خود تجدید نظر نمایند و به عوض اعمار مکاتب چهار صنفی خامـه کـه دیگر درون بدخشان کاربردی ندارد مکاتب پخته 8 و 12 صنفی بسازند اما از قرار معلوم کارگردانان این برنامـه گوش شنوا نداشتند و برنامـه اعمار مکاتب خامـه را عملی د بـه استثنای چند مکتب محدود 8 صنفه (با بودجهِ یک لک دالری) کـه به شکل (نيم دلمل) پخته اعمار مـیشود بقیـه تمام مکاتب بـه شکل چهار صنفه ( با مصرف 32000 دالر ) و هشت صنفه ( با مصرف 50000 دالر ) از مواد خام اعمار شده هست که درون اخر با آهن پوش نمودن و رنگ روغن این تعمـیرها را بازارگیر و فریبنده ساخته اند.جالبتر اینست کـه بیشتر مکاتب درون جا های اعمار شده کـه هیچ نیـازی به منظور اعمار شان درانجا نبوده هست به گونـه مثال دز فاصله 5 کیلومتری شـهر فیض آباد یک مکتب 4 صنفه خامـه بـه مصرف 32000 دالر درون مجاورت یک مکتب 8 صنفه پخته اعمار شده است. درون قدم اول همانگونـه کـه مـیدانیم درینجا نیـازی بـه مکتب دهاتی نیست که تا این تعمـیر 4 صنفه را بکار گیریم و گذشته ازان اگر دلیل اعمار مکاتب از محصولات محلی هست پس چرا مکت 8 صنفه بـه شکل پخته اعمار شد و مکتب 4 صنفه از مواد خام.جالبترین نما را مکتب ولسوالی جرم دارد کـه بر اساس گفتهِ قراردادی بودجه ان 50000 دالر بوده و قرار هست که بـه یک لک دالر افزایش یـابد این 8 صنفهِ خامـه درون روبروی یک تعمـیر کاملاً پخته و اساسی ساخته شده کـه قبلاً توسط یکی از موسسات دیگر آباد گردیده هست که این منظره نمای ولسوالی شغنان افغانستان درون مقابل شـهر خارق تاجکستان را بیـاد مـیاورد.محمد افضل نوری مدیر لیسهِ غیـاثی جرم ضمن ابراز نارضایتی خویش از اعمار تعمـیر 8 صنفه مذکور گفت: ما ازکان و کیف اعمار این مکتب آگاهی نداریم و با شیوهِ اعمار ان نیز مخالفیم اما چیزی از دست مان نمـی آیدانیکه این برنامـه را طرح کرده اند آنرا عملی مـیکنند شاید به منظور آن ها مکتب مـهم نباشد بلکه پولی مـهم باشد کـه ازین معامله بدست شان مـیاید.یکی از قرار دادی های این مکاتب 4 صنفه تمام مصارف خویش را درون حدود 15000 دالر وانمود کرد بعد سوال درینجاست کـه سر نوشت 17000 دالر دیگر چه مـیشود؟باید متذکر شد کـه جای اعمار بیشتر این مکاتب نظر بـه سلیقه وکلای پارلمان و متنفذین و مسئولین محلی انتخاب شده نـه نیـازمندی منطقه و در بیشتر موارد قرارداد اعمار مکاتب را خویشاوندان ، وابستگان یـا شرکای همـین افراد گرفته اند. سوال اساسی درینجاست کـه پول مصرف مـیشود ، وقت ضایع مـیشود چرا بـه عوض 40 مکتب خامـه چهار صنفه 10 مکتب پخته هشت صنفه یـا دوازده صنفه نساختند؟
نقشـهِ بیشتر ازین مکاتب کـه در کابل ساخته شده بـه شکل یک مکتب امروزی طرحریزی نشده بلکه مانند مرغانچه های امروزی مـیباشد بـه گونـهِ کـه کلکینـهای بسیـار خورد روزن مانند با سقف بلند دیزاین شده کـه به هیچ وجهی روشنایی کافی بـه داخل اطاق نمـیرسد بعد بهتر هست بگوئیم کـه در بدخشان 46 مرغانچه اعمار گردیده هست نـه مکتب.
روزنامـه بدخشان بعد از 60 سال فعالیت سقوط کرد
روزنامـه دولتي بدخشان يگانـه رسانـه چاپي درون طول چندين دهه درون ولايت بدخشان بود کـه براي نخستين بار ۶۰ سال قبل درون 7 حمل سال ۱۳۲۵ بـه شکل هفته نامـه درون چهار صفحه بـه سر دبيري مير امين الدين انصاري و همکاري قلمي مولوي ميرزا شاه "اخگر" ، حاجي بيک خان، عبد الکريم " حسيني" ، مير محمد نبي خان "واصف" ، سيد محمد "دهقان" ووکيل محمد ايوب"جرمي" از چاپ بر آمد و همزمان با آن مطبعهِ بدخشان رسماً بـه فعاليت آغاز نمود درون سال سوم نشراتي جريده بدخشان مسئوليت مدير مسئول بـه دوش محمد قاسم "واجد" گذاشته شد و شماره 13 سال سوم پنجشنبه 27 جوزا 1327 نخستين شمارهِ بود کـه تحت نظر آقاي واجد ازچاپ بر آمد.
نشريه دولتي" بدخشان" درون جريان حيات پر از نشيب وفراز خويش حوادثي خوب و بدي زيادي را پشت سر گذاشت و نقش عمده را درون رشد وبالندگي فرهنگ پر بار بدخشان و معرفي استعدادهاي بدخشانيها و ديگر ساکنان کشور بازي نمود.
همچنان درون جريان دهه ۳۰ و ۴۰ هجري شمسي مطبعه دولتي بدخشان يکي از فعالترين مطابع کشور بود و صدها کتاب از نويسندگان کشور دران زيور چاپ يافت درين دهه ها روزنامـه بدخشان يکي از محبوبترين نشريه هاي کشور بود ومعجوني بود از مطالب پرخواننده فرهنگي ذوقي ُ تاريخي ادبي داستانـها فولکلور.
تا اينکه بعد از کودتاي ثور ، مسخ شد ، انقلابي و سرخ پوش شد ، مانند بسياري آدمـها هفت ثوري شد و به جريده مبدل شد و کاملاْ درون خدمت حزب خلق و نظام قرار گرفت و خوانندگان خويش را ازدست داد ُ درون زمان حکومت مجاهدين و حتي آنگاهيکه ( طالبان) بر کابل قبضه نمودند نيز لنگ لنگان به نشرات خود ادامـه داد اما درون زمان حکومت دموکراسي و آزادي بيان بـه علت نبود بودجه از چاپ بازماند ُ بـه اساس گزارش خبر نگار نشريه صداي بدخشان، جريده دولتي بدخشان از آغاز سال ۱۳۸۵ بدينسو از چاپ بازمانده است که اينـهم يک دست آورد ديگري هست از نظام دموکراتيک ومردم سالار در بدخشان کـه ژنده رشد مطبوعات و فرهنگ را هم بـه دوش ميکشد.آخرين شماره جريدهِ بدخشان بتاريخ 16 حمل 1385 چاپ شد و بعد ازان که تا امروز خبري ازان نشد.
انجنير محمدي" خواهاني" ريس اطلاعات و فرهنگ بدخشان درون مورد ميگويد: علت سقوط جريدهِ دولتي بدخشان را نبود مشترکين ، نبود بودجه و بي توجهي مطبعه آزادي ميداند وي گفت: آقاي رهين امر اعطاي يک پايه ماشين آفست را براي مطبعه بدخشان داده بود اما مطبعه آزادي با بهانـه هاي مختلف آنرا تعميل نکرد وي درون مورد تجهيزات موجود مطبعه افزود: يک پايه ماشين هايدلبرگ که استاد رباني بـه مطبعه داده بود بـه علت نبود برق کافي کار نميکند.همچنان يک پايه ماشين ايتالياي درون مطبعه موجود هست که ميشود با امکانات فعلي ازان استفاده کرد.
آيا براي دولت دموکراتيک خجالت آور نيست کـه در سطح يک ولايتي کـه از نگاه مساحت 8% خاک کشور را احتوا نموده و داراي يکنيم ميليون نفوس ميباشد يک نشريهِ چاپي ندارد درون حاليکه همين ولايت 60 سال قبل هفته نامـه داشت و دران زمان درون مطبعه بدخشان آثار ، رساله ها و کتب نويسندگان و دانشمندان از سراسر کشور چاپ ميشد آيا براي آنانيکه سنگ فرهنگ دوستي را بـه سينـه ميزنند شرم آور نيست کـه يک رسانـه بعد از 60 سال فعاليت بـه عوض اينکه رشد نمايد و ارتقا نمايد بـه علت نبود تجهيزات و بودجه سقوط نمايد؟
بايد متذکر شد کـه در ولايت بدخشان فعلاً هيچ رسانـهِ چاپي دولتي بـه نشر نميرسد.
گزارشگر:فضل الله "تورسن زاده"
باز هم خر
تنـها نـه آدمان شده از دست تو بـه داد
خر نیز انتحار مـیکند از نا جوانیت
ساعت سه بعد از ظهر روز یکشنبه 22 مـیزان بود کـه انفجاری مـهیبی شـهر نو فیض آباد را تکان داد با عجله از دواخانـه بیرون پ دیدم کـه دو عراده موتر پی آر تی با سرعت سرسام آوری درون حال فرارند و ه های خون درون شیشـه یکی ازانـها دیده مـیشد بـه عجله خود را بـه محل انفجار رساندم خری را دیدم کـه درست دو پارچه شده بود و آنطرفتر چندین کودک بحال زخمـی افتاده بودند.بم درون خورجین تعبیـه شده و بالای خری گذاشته شده بود زمانیکه موتر های پی آر تی از کنار خر عبور د بم منفجر شد اما آسیبی بـه آنـها نرسید اما 8 تن از افراد ملکی کـه بیشتر شان کودک بودند زخمـی شدند و یک کودک پنجساله درون شفاخانـه جان داد . نیم ساعت بعد موتر های پی آر تی دو باره بـه محل آمدند بـه دوستم گفتم به منظور شان چل دارو بیـارید ورنـه تبخال مـیکشند.درین اثنا پیره مردی گفت :حالا مـیبینیم کـه شخص آغای کرزی همانگونـه کـه برای قربانیـان حوادث انتحاری کنر و قندهار از باب..... کمک مـیکند بـه قربانیـان این حادثه هم کمک مـیکند یـا اینکه کمـیسیون حمایـه از حقوق حیوانات ویـا اداره حفاظت از محیط زیست تاوان خر را از مجروحین مـیگیرند.
درین اثنای دیگری گفت این خربرای این دست بـه انتحار زده که تا اعتراض خود را درون مقابل کارکردهای موسسه پدکو بیـان نماید زیرا این موسسه چندی قبل با قلبه نمودن سرک مـیدان هوای نـه تنـها خاک را درون چشم و دهان آدمـها زد کـه بلکه حیوانات بیچاره و خصوصاً الاغها را کـه بیشتر ازین راه استفاده مـینمایند نیزمستعد ابتلاء بـه امراض تنفسی نموده است.
باید متذکر شد کـه مو سسهِ امریکای پدکو کـه بودجه هنگفتی از بخش موا د مخدر را گرفته هست با برنامـه اعمار سرکها و پروژه های زیر بنایی بـه بدخشان آمد اما بعد معلوم شد این موسسه نیز مانند بیشتر موسسات دیگر شوقی زیـادی درون جوی پاکی و خاکپاشی دارد کـه علت اصلی آن وجود کارمندان بی تحصیل ، کم سواد ، بی احساس و استفاده جوی پاکستانی ، شبه پاکستانی و غیر بدخشانی درون پستهای کلیدی آن مـیباشد. زیرا بعضی ازین کارمندان نـه تنـها علاقه ببدخشان ندارند کـه بلکه درون بعضی مواردنفرت خود را از بدخشان و بدخشانیـها نیز کتمان نمـیکنند
نامـه بـه ریس جمـهور
رئیس جمـهور منتخب من!
ازینکه گستاخی مـیکنم و نامـهِ سرگشاده را با حقایق تلخی برایتان مـینویسم پوزش طلبم اما دلایل را کـه مرا بران واداشت که تا نامـهِ با این محتوی برایتان بنویسم ذیلاً فهرست مـینمایم: حد اقل به منظور چند روزی عمر خود را صرف کار به منظور ریس جمـهور شدن شما کردم و لحظاتی پر مخاطرهِ از عمر عزیز خویش راصرف درون کمپاین شما کردم، خویشتن را بـه مـهلکه انداختم ، هرگونـه خطرات راپذیرفتم ، بیشتر از 4000 کیلومتر مسافه را با موتر خود درون ین کمپاین درون سنگستانـها و گردنـه های رعب آور بدخشان پیمودم.
در سر زمـین مانند بدخشان کـه خاستگاه تفکرات و اندیشـه های متنوع و زادگاه سلیقه های متضاد هست بیشتر از یک ماه دره ها و دهکده ها را درون نوردیدم که تا شما ریس جمـهور شوید درون حالیکه هیچگونـه پیوند قومـی و قبیلوی یـا شناخت شخصی با شما نداشتم.اینـهمـه را به منظور این نکردم کـه تا امتیـازی بدست آورم، همانگونـه کـه نیـاوردم ، بلکه صرف بـه امـید این کردم که تا با ریس جمـهور شدن شما ساکنان محدودهِ جغرافیـای کـه امروز افغانستانش مـینامند ازین همـه مصیبت و درد و رنج رهای یـابند واژه های تاجک و پشتون و کوچی و ازبک و هزاره و بلوچ و ترکمن کمرنگ شودو همـه شـهروند افغانستان شوند ، نشنلیزم کور قومـی ، قبیله گرایی و سمت گرایی جای خود را بـه انسان دوستی ، نوع پروری ، شایسته سالاری بدهد.عدالت اجتماعی تامـین شود، وحدت واقعی ملی درون عمل پیـاده شودو سر زمـین ما به منظور نخستین بار هم کـه شده هویت خویش را باز یـابد.فراموش نکنید کـه کمپاین به منظور شما درون سر زمـین سیـاست خیزی مانند بدخشان خود بـه منزله یک خود کشی سیـاسی و فزیکی بود زیرا همانگونـه کـه شاهد بودیم کارگردانان اصلی این کمپاین نتوانستند یک شب را هم درون فیض آباد سپری کنند بعد از انفجار دامنـهِ جلغر عدهِ از راهِ هوا جانب کابل فرار د و عدهِ هم از راه زمـین ، بیشتر کارگردانان کمپاین درون فیض آباد اعتکاف نشسته بودند و حتی درون روز رای دهی جرئت رفتن بـه مراکز رای دهی را هم ند و به مجرد اینکه انتخابات انجام یـافت چار قلاچ راه کابل را درون پیش گرفتند اما من بودم کـه بیشتر از یکماه را درون گردنـه ها و کوهپایـه های بدخشان سپری کردم بدون بادیگارد های عینکدار و پرتله سیـاه فقط یک رفیق و یـاور داشتم کـه خدابود و امروز هم هست و فردا هم خواهد بود.
من درون بدل اینـهمـه هیچ چیزی دریـافت نکردم و توقعی هم نداشتم و هم ندارم نـه مقامـی و نـه ثروتی. حتی بیشتر از 60000 افغانی از کیسهِ خود را صرف مصارف این کمپاین کردم و از اسکازر کران و منجان فی لیتر تیل را 65 افغانی خ.اما بـه خدا باور داشته باشید کـه مسئولین بلند رتبه کمپاین تان یک پول هم ازین مصارف را نـه تنـها بمن ندادند کـه معاش آشپز و محافظ و پیـادهِ دفتر کمپاین تان را که تا هنوز هم نداده اند.
تمامانی کـه در کمپاین بدخشان شما نام نویس کرده بودند چند روزی را درون فیض آباد با بیم و ترس سپری د و بعد هم طرف کابل "زُب" کشیدند یکی وزیر شد دیگری وکیل ، یکی والی و دیگری هم ریس یکی بلند منزل ساخت و دیگری تکاو ، یکی مکه رفت و دیگری ترکستان. تنـها من بودم کـه یـا نخواستم چیزی شوم یـا اینکه توانایی وهنر آنرا نداشتم خلاصه همان ماموری کرایـه نشینی کـه بودم ماندم و هستم و خواهم بود. هرچند مـیدانم کـه شما دیگر وقتی به منظور خواندن نامـهِ افراد مثل من ندارید اما باز هم با این مقدمـهِ کوتاه خواستم نامـهِ را درون سه بخش برایتان بنویسم کـه بخش اول پیشینـه سر زمـین مارا با همـه افتخارات و دردها و آلامش بـه تصویر مـیکشد.بخش دوم حال و احوال امروزین مردمان این سر زمـین را بـه تصویر مـیکشد و بخش سوم هم پیشنـهادات این فقیر حقیر سراپاتقصیر رابه آدرس شما درون بردارد مطمـین هستم کـه اگر امروز وقت خواندن آنرا نداشتید یک روزی چنین وقت را خواهید یـافت زیرا همگان مـیدانیم کـه خدا بیک حال هست اما بنده بـه صد حال.
رئیس جمـهور منتخب من :
سخن برسرمحدوهِ جغرافياي هست که دردرازناي پر پيچ و خم تاريخ درد ناک وپر افتخار خويش بار ها تبر تقسيم پيکرش را آزرده ، قيچي نيرنگ برودوشش رابريده،خنجر خيانت سينـه اش را دريده ، فروشندگان دوره گرد طومارش را پيچيده ، زالو هاي طفيلي سياست خونش را مکيده، تذکره نویسان ولگرد نامش رابار بار دیگر کرده که تا بد ين حال و روزش افگنده اند کـه امروز مي بينيم ازان آریـانایی کهن و خراسان بزرگ افغانستان پاره پارهِ را بجا گذاشتند کـه دردرون آن صدها آستان دیگر آفریده اند کـه هر آستانش را هزاران داستانست .
ديوارهاي زخم خوردة شير دروازه اش ياد گاري از شکوه وعظمت کوهوارهِِ مردانيست کـه عمري بر زمين و زمان فر مان راندند ، سر افراز زيستندوتمدنـهاي جاويدان آفريدند، کـه سده هاي دير پا بر رواق بلند که تا ريخ هويت فرهنگي و حماسي مردم اين کهن ديار را بـه نمايش ميگذاشت پيکره هاي بودا ، اين تنديسه هاي اعجوبه يي حيرت آفرين ، محصول هنر دستان زخم آلود فرزندان اين ماتمکده کـه طي قرون متمادي نمادِ از ارادة آهنواره و عقيدة راستين مردمان آن عصر اين سر زمين را بـه نمايش ميگذاشت باز تاب دهندة هنروالا،ارادة آهنين ، پشت کار ، سخت جاني بي بديل و اعتقاد خلل نا پذير بـه دين و فرهنگ مسلط بر روان جامعه همان نسل ها بود کـه نگذاشتند ش بيش ازين انگشت نماي کند،نا مردانـه منفجرش د و استخوان پاره هايش را بسان دست فروشان دوره گرد در بازار هاي بيگانـه بـه ليلام گذاشتند .
سر زميني کـه در هر عصر رستمي دارد و در هر سده ابو مسلمي.اما صد درد و صددريغ کـه رستمانش هميشـه دردام شغاد ها گيرميمانند و تيغ خيانت نا سپاسان سينـه ابو مسلم هايش را ميشگافد وبه خاک وخون ميکشد
چقدر دردناکست ! کـه از آن آرياناي کهن وخراسان بزرگ، امروز افغانستاني پاره پارهِ بر جا مانده هست که درون درون آن صد ها آستان ديگر آفريدند، شـهر شـهرش را بـه آتش کشيدند ، کوچه کوچه اش را زخمي د ، تنديسه هايش را منفجرنموده ، حدود جغرافياي اش را تعغير دادند ، هستي هاي مادي و معنوي اش را بتاراج بردند ، افتخارات تاريخي اش را دست بدست گردانده و درمارکيتهاي دنيا بـه ليلام گذاشتند، آنچه را کـه نتوانستند نا بودكردند، بـه آتش کشيدند، منفجرد ، استعدادهاي هنرآفرينش را کشتند ، مغز هاي ايجاد گرش را بديوار تحجر کوبيدند و چه نبود کـه در حق اين سر زمين ند .ملتي کـه يک عمر تاج سر دنيا بود که تا ديروز درون روي زمين جاي براي زيستن نداشت ، فرزندان ناز پروردهِ اين سرزمين، چون آوارگان جاويدان ومجرمان تبعيدي تاريخ ، کوله بر دوش ، درون سرتا سر اين زمين کج مدار، کج نواز سرگردان و جاي براي زيستن و لقمـه براي زنده ماندن دريوزه ميد. درون هر خطه اين کره خاکي اگر جرمي از مجرم حرفه هم سر ميزد، بي محابا انگشت اتهام بطرف آوارهِ بي پناه افغانستاني نشانـه ميرفت، درون سرتاسر دنيا زنداني نبودوهنوزهم نيست کـه دران زنداني افغانستاني نباشد آنـهم بجرم بيوطني ، بي هويتي و بي پناهي ، بجرم ورود غير قانوني و داشتن اسناد قلابي ، چونکه با هويت و اسناد اصلي برايش اجازه ورود نميداد . درين دنياي بدين بزرگي هيچ آدمي پيدا نشد که تا روزي ازين حکومتها بخواهد اين تيره بختان را خيرات سر فرزندانشان ببخشندو امروز درون سراسر دنيا گورستاني نيست کـه دران سنگ مزار آوارهِ افغانستانی نباشد و زميني را نميتوان سراغ کرد کـه اشک داغ آواره افغانستاني بپاي نامردي دران نريخته باشد.
هزاران جوان ستبر سينـه ، کودک سرمازده، پيره مرد پشيمان، کدبانوي هراسان و پاکيزه دامان اين سرزمين سوار بر قايق هاي سرگردان، هزاران هزار ميل راه را ازسواحل يخ زده سکاندينيويا گرفته که تا بندر گاهاي غبار آلوده استراليا درنورديدند، درون يلدا ترين شبهاي بيکسي درون حاليکه گمان ميبردند لحظاتي بعد بـه شـهر روياها شان گام ميگذارند، دور از شـهر وديار ، خويش و تبار درون پشت دروازه هاي سرزمين نامردان ووطن سنگها، نوميدانـه جان سپردند و ط ماهيان گرسنـه دريا هاي شور شدند اما اجازه نيافتند بـه آن مدينـه هاي فاضله پا گذارند.ناموس هزاران دوشيزه پاکيزه دامان و کدبانوي با ايمان اين مرز و بوم کـه درروزگاران عافيت از نظاره خورشيد عرق شرم بر جبينشان مي نشست دريک نا گزيري دردناک يا ذوق زدگي فرهنگي چنان برباد رفت کـه ديگر هرگز برنگشت کـه نگشت.
سرزمين اشکها ودرد ها ، کشتزار مينـها و نخلستان تفنگهاي کج نشان کـه هميشـه بدست دوست ماشـه ميشود و بکام دشمن ثمر ميدهد ، پادگان سربازان هميشـه درون سنگرو پا کـه سوگمندانـه جان سپردند اما ندانستند براي چه؟ خطه نا مرادي هاي بي سر انجامي کـه کودکان معصوم و زنان پاکدامانش مظلومانـه درکوچه و بازار ها جان سپردند وي بداد شان نرسيد ، اردو گاه نظامي کـه بيشتر از يک ميليون سرباز از جان گذشته وميدان ديده دارد اما امنيت مادران و انش را سربازان بيگانـه کـه هزاران کيلو متر دوراز ما زاده شده اند، ميگيرند، سرزمينيکه سالهاي سال بيدفاع بود و بی صاحب و هنوز هم هست، هر هر چه ميخواست درون حقش ميکرد و هنوز هم هر چه بخواهد درون حقش انجام ميدهد، کشوري کـه روزگاران درازصاحب نداشت ، سر نوشت نداشت ، روز ملي نداشت ، جشن آزادي نداشت درون حاليکه نيمي از جهان را بـه نعمت آزادي رساند، شناسنامـه معتبر ملي نداشت ، عيد و برات ، محرم و عاشورا نداشت ، نميدانست کـه در کدام روز بگريد و در کدام روز بخندد ، فقط يک چيز را خوب ميدانست وآن اينکه درد ها را چگونـه تحمل کند، بار غمـها را چگونـه بدوش کشد و دندان سرجگر نـهاده آهي هم نکشد، ودرسرتا سراين دنياي نا مرد کـه انجمن هاي حمايه ازحقوق بقه و کرگس وخرگوش بخاطرمرگ يک مارمولک با بوق و کرنا گوش ساکنان هفت آ سمان را کر ميد هيچ نـهادي ، مرجعي ، يا آدمي پيدا نشد کـه از روي صداقت و راستي اشکي درون سوگ هزاران جوان ستبر سينـه اين سر زمين کـه ازدشتهاي آفتاب سوخته يي بکوا گرفته که تا ريگستانـهاي تفتيده يي کنار جيحون ، از بعد کوچه هاي زخم خورده يي کابل زمين گرفته که تا تاکستانـهاي نيم سوخته شمالي ، ازجاده هاي درهم کوفته يي قندهارگرفته که تا تنگه هاي يخ زده پامير بخونشان رنگين گرديد ، بريزد. آري ! سخن برسر همين سر زمين درد آشيان و زخم بر دوش هست که که تا ديروز عجوز پير زمانـه نفرينش کرده بود.
سرزمين اشکها و درد ها ، سر زمين تاکستانـهاي سترون و کاريزهاي تشنـه، ميعاد گاه کشتزاران سو خته، ديار سنگستانـهاي تاراج شده ، کوهستانـهاي بمباران شده ، مزرعه هاي ملخ زده و دره هاي سيلاب ، سر زمين دشتهاي آفتاب سوخته کـه بارانش تگرگ گلوله ها بود و ستاره هاي شبگردش شياري از فشنگهاي قرمز ، رعدش غرش تانکها بود و برقش شعله انفجار خمپاره ها ، درون جنگلهايش پيل هاي پولادين رژه ميرفتند کـه هنوز هم مـیروند و در آسمانش بجاي پرستو ها ، مرغان آهنين بال و آتش نفس پرواز ميد و هنوز هم مـیکنندکه نفت سياه مي آشا ميدندومرگ سرخ مي آفريدند ، ارمغانشان توغ بود و بيرق ، گورستان بود و مزار ، پيغام شان اشک بود و ماتم.
خطه نفرين شدة کـه هنوز هم زمينش کشتزار مينـهاست وآسمانش ميعاد گاهِ گلوله ها . با نسلهاي آواره و فرهنگ گم کرده اش ، با شـهر هاي آتش گرفته اش ، با دهکده هاي زلزله زده اش ، با روشنفکران ذوق زده اش، با متجددان شوقک گرفته اش ، با سپيدار هاي تير باران شده و کاجهاي زخم بر دوش و خشکيده اش ، با کوچه هاي بي نقش پا و جاده هاي درهم کوفته اش ، سر زمين کاريز هاي بي آب و ييلاق هاي بي علف ، سر زمين عروسان شوهر مرده و مادران داغديده ، ميعادگاة پيره مردان قامت خميده ، جوانان دبستان نديدة خمپاره بر دوش و پا ، اين سر باز وظيفه هاي ابدي تاريخ ، کـه همچون گلادياتوران افسانـه ما وراي تاريخ ، بايد هميشـه درون ميدان نبرد هاي مرگبار ميدانداري کنندو با هر غول بي شاخ و دمي درون افتندو هنوز از يکي فارغ نشده اند کـه هيولاي ديگري سرميرسد.سرزمين کودکان عروسک نديده کـه شبي هم با شکم سير نخوابيده اند و هميشـه لرزه بر اندام وترس بر دل از غرش جنگنده ها وانفجارخمپاره ها داشتند، بازيچه آنـها مينـهاي دستي بود و بر پشت شان سبد سرگين چيني کـه هنوز هم هست، شبانگاه با صفير گلوله ها بخواب ميرفتند و سحر گاهان با غرش تانکها و غريو جنگنده ها بـه پيشواز خورشيد مي آمدند، وطن نسلهاي آوارهِ کـه فرزندانش را هيچ زميني جا نميداد و هيچ آسماني پناه . ملتي کـه در وطنش ، درون دهکده اش و حتي درون خانـه اش آواره بود، نسل سر گردانی کـه کوله بار رسالت قرن بر دوش داشت ، هر دري را کـه ميزد بگمان اينکه گداست درون برويش نمي گشود ، چه رسد بـه اينکه بار از دوشش بر دارند، سر زمينيکه حاصل دسترنج دهقانش خاکستر گرم بود و ابر آسمانش دود کشتزاران سوخته ، با مردميکه هر روز پيکري شـهيدي را بر دوش ميکشيدند و قبل ازينکه آنرا بـه خاک سپارند خودشان شـهيد ميشدند ، سر زمينيکه درون درازناي تاريخ پر از درد و افتخار خويش ، بار ها و بارها لگد مال سم ستوران يورشگران جهانگشا، آماج زخمـهاي جانفرسا و قرباني خيانت و نيرنگ بيگانـه و آشنا شده، اما از همـه مـهلکه ها سر افراز و بلند بالا بيرون بر آمده ، وليک دردمند، زخمي و محتاج تيمار ومداوا . هنوزجراحتش التيام نيافته کـه زخم تازة بر پيکرش دهن باز کرده و بسملانـه درون خون طپيده. صد درون د وصد دريغ کـه بيگانـه و آشنا نـه تنـها زخمـهايش را درمان ند، کـه ند، بلکه بران نمک پاشيدند، که تا بيشتر بطپد و آنگاه از دور بـه نظاره نشستند ، لحظه هاي جان دادنش را بيصبرانـه لحظه شماري د، آنگاه بگمان اينکه ديگر کارش تمام هست پوستش را کنده پوستين د، گنجينـه هاي نـهفته اش را توشـه راه نمود ند، وراهِ بهشت موعود ، سر زمينـهاي ان گيسو طلاي و آسماني چشم افسانـهِ را درون پيش گرفتند و رفتند کـه رفتند، بعزم اينکه ديگر هر گز ، بر نگردند . اما چقدر سخت جانست اين پيره زني سپيده موي قا مت شکسته زخم بر دوش تاريخ ! اعجوبه نا تکرار روز گار ، کـه همچون پشک هفت جان دوباره جان ميگيرد ، نفس ميکشد ، ناله سر ميدهد ، کمک ميطلبد ، بدادش نميرسد ، جنبندهِ نيست که تا دستش را بيگيرد، سر پايش کند، نا چار با هزاران تقلا ازين پهلو بـه آن پهلو مي غلطد، و سر پايش مي ايستد اما هنوز قامت راست نکرده کـه بر فرقش ميکوبندو دو باره چون سپيداري طوفان زدهِ با صداي مـهيبي بر زمين ميغلطد، دست و پا ميزند که تا بر خيزد، دست و پايش را ميبرند، فرياد ميزند ، زبانش را از گلوگاهش ميکشند، آرام و بيصدا اشک ميريزد، چشمانش را از حدقه بيرون ميکنند ، شاهرگهاي حياتي اش را ميبرند ، سينـه اش راميشگافند، پيکر نيمـه جانش را درون بي نشانـه ترين گودال فراموشي سر نگون ميکنند، جنازه اش را درون محراب تاريخ غايبانـه ميخوانند، خيرات و اسقاتش را نا داده ميراث هاي گرا نبهايش را کـه نسل بـه نسل برايش بـه وديعه مانده بود ليلام کرده زاد راه ميگيرند، بـه گمان اينکه او ديگر زنده نيست ، ميروندو درکنج عافيت با خاطر جمع بعيش مي نشينند ، اما فرزندان بي دست و پايش ، دست پروردگان فقير و تهيدستش، کـه از شدت فقر ، رقت قلب ، يا ننگ زمانـه نتوانستند، يا نخواستند کـه ترکش کنند ، بـه سراغش مي آيند ، سر بـه سينـه اش ميگذارند و ميبينند، کـه هنوز زنده هست ، دستش را ميگيرند و بر دوشش ميکشند که تا از گودال فراموشي بر آرندش ، کـه مي بر آرندش ، بـه زخمـهايش مرهم ميگذارند ، اما چه مرهمي ؟ تهيدستان چه دارند کـه خرچ مادر کنند؟ چون کـه همـه دار وندارش را چابکسواران و تردستان اند، اين درماند گان فقط اشک چشم و خون دل دارند کـه بر زخمـهاي مادر گذارند، کـه جز اين نميکنند ، با گذشت زمان اندک اندک جان درون تن اين عجوز پير سخت جان مي آيد ، دو باره نيرو ميگيرد ، قوت ميکند، بر سر پا مي ايستد ، با گيسو هاي پريشان و دستهاي لرزان ، پيکر نيم سوخته فرزند شـهيد خويش را دوباره بر دوش ميگيرد و کارواني از تهيدستان فقير ، معيوب ، مجروح و لنگ و لاش را بدنبال خود ميکشاند، نعره سر ميدهد ، فرياد ميکند ، دنيا را بـه شور مياورد ، درون يلدا گونـه ترين شبهاي تاريخ که تا دميدن ستارهِ سحر ناله ميکند، ادامـه درون ص7
خواب نازدانـه ترين شـهزادگان دنيا را بهم ميزند ،آنگاه هست که فراشان سر ميرسند ، بدون اينکه از دردش بپر سند ، بـه فرقش ميکوبند ، که تا خاموش شود، هيچکسي نيست کـه حتي براي لحظه هم کـه شده بفکر درمانش باشد .
اينست داستان غم انگيز مادر وطن ! کـه از بيگانـه و آشنا جفا ديده ، زخم زبان شنيده ، مجروح و بي پناه با تني چند از فرزندان قد و نيم قد درون کنار جادة تاريخ بي حال و بي رمق افتاده بود. دست پروردگان چابک سوارش که تا کرانـه هاي دور رانده بودند و حتي ديگر بعقب خود نگاه هم ند چه رسد بـه اينکه دو باره بر گردند و تيمارداري اش کنند ، مگر اينکه اين عجوز پير بـه آب حيوان دست يابد ودو باره جوان گردد ، آنـهم جبر تاريخ يا ناگزيري تحميلي ناچارشان نمايدتا دوباره بر گردند و در سايه گيسوان بلندش دمي بياسايند فرزندان نيمـه جان ودرد مند اين سرزمين کـه رمقي داشتند ودر هر جاي کـه بودند هر قدر فرياد زدند بـه گوش نرسيد، درون هر کوه وبرزن ، درون دشت و دمن ، بر رواق بلند کنگره طلاي کاخ ملل، بلند ترين منبر داد خواهي عصر ما!فرياد برکشيدند کـه اي مردمان دنيا!
آيا شما همانـهاي نيستيد کـه براي مرگ يک موش صحراي درون دنيا غوغا بپا ميکنيد و قطعنامـه ها صادر ميکنيد؟ آيا شما همانـهاي نيستيد کـه با دور بينـهاي مجهز بـه اشعه حقوق بشر تان کوچکترين تخلفات را کـه بذوقتان برابر نيست درون تاريکترين زواياي اين کره نا هموار ديده و ازان مثنوي هفتاد من کاغذ ميسازيد!
در وطن ما موشـها مواجه بـه انقراض نسل نيستند، درينجا تنفس ماهيان را آبهاي نفت آلوده تهديد نميکنند. درين سرزمين سوال جان بيماري رواني کـه از عقده اوديپ، يا کمبود شخصيت رنج ميبرد و سپر آزادي بيان را برخ کشيده ، با تيغ زنگ زده عقده هاي فکري بر حريم مقدسات ميليارد ها انسان ناشيانـه يورش مي برد درون کار نيست . درينجا آدمـها را زنده ، زنده آتش ميزنند ، درینجا مرده ها درون قبر هایشان از شرم هزار بار مـیمـیرند، درون ينجا ستاره ها را بـه گلوله های مـیبندند کـه ساخت زرادخانـه های مرگ آفرین شماست ، درين خطه هر شامگاه خورشيد درون شطي از خون غروب ميکند وسحرگاه درميان هاله از دود و آتش طلوع مينمايد . درينجا آتش زبانـه ميکشد، خشک و تر را ميسوزد ، باگذشت هر روز شعله هاي آدمخوار اين شکمباره بلند وبلند تر ميگردد ، روزي ميرسد کـه دامان شما را هم ميگيرد، بياييد اگر مارا نجات نميدهيد، اگر ما را سزاوار زيستن نميدانيد ، حد اقل بخاطر نجات خود تان آنرا را مـهار کنيد!
اما ! کجا بود گوش شنوا ، عاطفه انسانـها! و شکوه تمدنـها ! نـه تنـها رحمي بحال ما ند کـه بر زخمـهاي ما نمکهاي شور پاشيدند همـه بيک صدا گفتند کـه ما ديگر درون افغانستان منافعي نداريم بنا بران هيچ نوع دلچسپي بـه آن نداريم . دلچسپي همـه بـه افغانستان پايان يافته بود،فراموش کرده بودند روز گاري نـه چندان دوري را کـه دلچسپي شان بـه افغانستان بيشتر از کشور هاي خودشان بود،آنگاهي کـه از شنيدن نام گارد هاي سرخ ومتحدين آنـهاکه از دروازه هاي برلين گرفته که تا سواحل کوبا ، از آبهاي ساحلي عدن گرفته که تا جنگلزار هاي نيکاراگوا چمپاته زده بودند لرزه بر اندامشان مي افتاد ، موي بر تنشان راست ميشد ، شبها را درون کابوس سحر ميد و روز ها را با دلهره بـه شام ميرساندند ، تنـها چيزي کـه تسلي و قوت قلب برايشان ميداد کارنامـه هاي فرزندان پا افغانستان بود کـه در ميدانـهاي نبرد روياروي با اژدهاي هفت سر کمونيسم مي آفريدند ، تنـها اخبار افغانستان بود کـه لبخند گذرا را بر لبانشان بـه مـهماني ميخواند ، آري ! درانزمان همين ملت پاي خمپاره بر دوش بود کـه بعوض همـه دنيا درون مقابل نيمي از دنيا جنگيد و اين زمينـه را بـه سر بازان ناتو کـه خواب سفر تفريحي بـه برلين شرقي را هم نميديدند مساعد ساخت که تا بيخيال از نايت کلپهاي تاشکند و دوشنبه گرفته که تا کاباره هاي سواحل بالتيک را دق الباب نمايند، آنانکه جراًت نداشتند بـه سواحل کوبا چپ نگاه کنند و هميشـه چشم بـه صفحه رادار داشتند کـه مبادا شکار ناگهاني موشکهاي دور برد SS20 يا حمله کيمياوي شوند، امروز درون خيابانـهاي بغداد چنان بيخيال گشت ميزنند کـه گوي فرزندان پادشاه بابل استند يا فرمان هارون الرشيد بر دست دارند ، آنـها كه اگر از تشنگي ميمردند دل نميد منرال واتر ساخت روس را از مغازه هاي اروپای غربی خريداري کرده رفع عطش نمايند چه رسد بـه اينکه " فکه مانده از درياي آمو شکم سير آو بجفند" . دران دوران از ژورناليست حرفوي گرفته که تا کلاهبردار سياسي همـه بدنبال آن بودند که تا تصويري مرد ي را پيدا کنند کـه پکول بر سر، با ريش نورسیده درون حاليکه بـه افقهاي دور خيره شده ، دست بر تفنگ خود دارد که تا باآن فخر بفروشند و کاسه کنند و نشریـه ها و روزنامـه های خویش را با آن مزین نمایند، درانزمان اگر ملت افغانستان روزانـه هزاران سرباز روسي يا کارمند رژيم طرفدار آن را بجوخه اعدام ميسپرد يا زنده زنده بـه آتش مي افگندي اعتراضي نميکرد ند ، نـه حقوقي بشري بود و نـه عفو بين المللي ، هیومن رایت واچی بود و نـه اوریـانا فلاچی . بر عدر سر خط اخبار ها و هيد لاين بريک نيوز ها مي آمد کـه رزمندگان مقاومت ، آزاديخواهان افغانستان ، سربازان راه آزادي ، نيروهاي آزاديبخش درون جريان يک نبرد برق آسا بـه پيروزي حيرت انگيزي دست يافتند.آنگاهيکه ميشن افعانستان پايان يافت و ملت ما کاري را کـه ارتش چندين مليوني ناتو از انجام آن عاجز بودبه تنـهاي انجام داد ، ديوار بر لين فرو ريخت ، نياز بجنگ ستارگان منتفي شد و ريگولاژ موشکهاي SS20 که نيويارک ، واشنگتن ، بن و پاريس را نشانـه رفته بودندبهم خورد دلچسپي بشريت متمدن؟ هم بـه افغانستان پايان يافت. بدينسان خويش وتبار ، دوست و آشنا ، رفيق ويار ، همـه شانـه ها را بالا انداخته وهر يک راه خود را گرفتند و رفتند و آنانيکه بر آسمانخراشـهاي فلک بوس آشيان داشتند ، ازان دور هاي دور ، سوختن و طپيدن مارا بـه نظاره نشستند .از تماشاي زبانـه شعله هاي هستي خوار لذتها بردند و کيفها د و هر گاهي هم کـه شعله هاي آتش فرو کش ميکرد بانگ بر ميکشيدند و فراشان مزد بيگير سر ميرسيدند و هيزم بيشترمي انباشتند همسايه هاي دور و پيش ، دوستان ديرين و خون شريکان دروغين هم بيکار ننشستند و هر يک بنوبه خويش منتي گذاشتند و خدمتي د ،ي چوب تر انداخت که تا ديرتر بسوزد ، ي چوب خشک که تا خوبتر بسوزد ،ي خس و خاشاک انداخت وي هم بار هيزم . و آنکه هيچ چيزي نداشت پفي دميد که تا از صواب بي نصيب نگردد و به نظاره نشست ، عالميان نـه تنـها زخمـهاي مارا نديدند ، کـه فرياد مارا نشنيدند ، نـه تنـها نشنيدند ، کـه التفاتي هم ند. و ما مانديم و زخمـهاي ناسور ، درون کام آتش بيدادگر و سيري نا پذير جنگ خانمان سوز و هستي بر انداز، درون زير هاله از دود و باروت، جدا از پيکره بشريت متمدن ،.مرفه و آزاد، انگار کـه ما ديگر جزء اين جامعه بشري نبوديم.سالهاي سال اين آتش بود ، ما بوديم و نا اميدي هاي دردناکمان که ناگهان حالات ديگرگون گشت و چرخ افسونگر بازي تازه را بنا نـهاد، شعله هاي خانـه پيما قاره پيما شدند ، مرز هاي جغرافياي را شکستند، قاره ها را درنورديدند ، محفظه هاي دفاعي نسوز راعبور دورسيدند ببزرگترين مرکز آتش نشاني وآتش فشاني دنيا! بلندترين رواق آسمان بوس تمدن مغرور وخود محور را نشانـه رفتند ، کـه انفجارش هفت اقليم را لرزاند ، ساکنا ن اين کره خاکي با ناباوري درد آلودي شعله هايش را بـه نظاره نشستند، برجهاي دو قلو يا توين تاور ، با شکوه ترين نماد تمدن بشري را کـه شاید معرف غرور ناشيانـه بشر درون مقابل آفرينش بود ه باشدچنان درون هم کوبيدند که لحظاتي بعد از آنـها تلي از خاکستر گرم و نمناک بجا ماند و ديگر هيچ ، انگار کـه دران مکان اصلا بناي نبوده است.درحاليکه هزاران زن و مرد ، پير و جوان و کودک نوميدانـه از زير خروار هاي آهن و آهک فرياد ميزدند و ترانـه هیلپ هیلپ را سردادنداما هيچ قدرتي درون جهان نتوانست بدادشان برسد و نوميدانـه درون حالي جان سپردند کـه صداي فرياد هاي درد آلود شان بوسيله تلفونـهاي همراه که تا دم مرگ بگوش عزيزانشان ميرسيد.
تمدن بشری با همـه قدرتش قادر نشد کاری را ازپيش ببرد ، يکبار ديگر بر همگان هويدا گشت کـه تنـها خدای زمـین و آسمانـها قادر متعال و توانای مطلق هست و هر کاری را کـه اراده کند ميتواند انجام دهد بشر هنوز هم بسيار آسيب پذير هست واین ارباب الانواع زمـینی خیلی ها نا توانند و آنزمان بود کـه همـه دانستند کـه آتش هميشـه آتش هست ، ميسوزد ، خاکستر ميکند و برباد ميدهد.آنگاه شصتشان خبردار شد، فهمـیدند كه اگرامروز آنـها بـه افغانستان دلچسپي ندارند ، افغانستان بـه آنـهاهنوز دلچسپي هاي زيادي دارد، همـه ناگزير بـه فكر آن شدند كه بايد اين آتشي را كه طي بيست و سه سال ، هست وبود اين ملت دردمند را سوخته ، وخاكسترش را بباد داده وبدست خود آنـها روشن شده و پکه شده بود، خاموش كنند كه كردند، اما نـه خاموش ، فقط مـهار.زيرا خاموش كردن آتش هنر ميخواهد نـه پاور. براي فرو نشاندن آتشـهاي بزرگ مردان بزرگ درون كارست،با قلبهاي بزرگ از تبار ابراهيم كه از زبانـه هاي شعله هاي آسمابوس نـهراسندو عاشقانـه درون دل شعله هاي بيدادگر و نا سپاس روند. فرو نشاندن اين شعله ها را اطفا گران کارکشته و پيره مردان جهان ديده درون کاراست ، نـه نو رسان شيک پوش و چکمـه بلند کـه پوستشان درون گرمای آفتاب تموز رنگ ميبازد. آهنگرانی با يد با دست وروی زنگباری ،باپوست هاي نيم سوخته ، موهای خاکستر نشسته ، سخت کوش و نمد پوش . نـه زرگرانی ابريشم نفس و اطلس پوش . مردانی بايد کـه گذر گاه باد ها را بدانند ، تر و خشک را جدا کنند ، حد ومرز آتش را درون نوردند ، معابر دشوار گذر را شناسای کنند و خاصيت آتش را رد يابی نمايند ،زيرااين شعله ها دير گاهيست کـه زبانـه ميكشد، گاهي زير خاكستر بوده ،گاهي بـه ثريا سر زده،درگرد و نواي آن هزاران آتش نيمـه جان درون زير خاكستر غنوده هست كه اگر بادي بران بدمد زبانـه ميکشد اگر پای بر آن برسد سخت سوزنده است، درون گام نخستين بايد آتش را بحصار کشيد، آنگاه مـهارش کرد بعد شعله های سرکش را خاموش نمود ،آنگاه محراقات نـهانی را رد يابی و بی اثر کرد و نـهايتاً بـه سراغ آتش افروزان رفت. آنگاه با خاطر جمع صلای عام درداد و فرزندان شکم بـه پشت اين وطن را از سرتاسر اين کره خاکی بـه مـهمانی فرا خواند و آنـهارابانان وپيازافغانستانی وپيشانی بازکوهستانی پيشوازگرفت ، نـه پيتزای کانادای و کالباس روسی، کـه هم تهوع آور هست وهم گلو گير.نبايد از ياد ببريم کـه اينجا افغانستان هست سر زمين همان روستاييان پايکه دودهه قبل زمانيکه نو بدوران رسيده های ناشی و ذوق زده تازيانـه ذوق زدگی فرهنگی بر دست ،سواربررهوارشوقک سياسی ازراه رسيدند،بی سلام وبی کلام با پرروی ازش پرسيدند نام خانمت چيست ؟ بدون اينکه حرفی بگويد آرام و بيصدا بخانـه رفت،تفنگش را بر داشت، نـه سوالگر را ماند و نـه جوابگو را ، نـه سوار کار را ماند و نـه رهوار را. امروز همـه دنيا آمده که تا تفنگش را از دستش بيگيرندنميتوانند ، اين واقعیت اين مرز و بومست، اگر خود را با آن هم سو ساختیم ، برد با ماست درون غير آن اين گزو اين ميدان و اينـهم سرزمـین پر آشوب افغانستان. آنچه کـه امروز کشت مـیکنیم ، فردا دروميکنیم.
مردم مسلمان افغانستان هر چيز را شايد تحمل کند اما يک چيز را هرگز تحمل نميکند کـه نميکند ، توهين بـه مقدساتشرا. بيحرمتی بـه سنن و شعاير فرهيخته و پسنديده اش را. فرهنگ تحميل و نيرنگ را.دیگر حتما آزمايش نکنیم کـه بار ها آزموده ایم. اگر تصور نمائیم کـه بعد از تحمل اينـهمـه درد و رنج از دينش ، از رسومش ، از فرهنگش بيزار شده بـه ترکستان رفته ایم ، که تا دير نشده بر گردیم کـه ره باريک هست وشب تاريک منزل دور و ما تنـها. هر پديده را کـه تازه مـی آوریم نخست حتما آنرا" مردمـیزه" کنیم بعد عرضه کنیم ، ورنـه زيانش بيشتر از سودش است، پدیده های وارداتی ، سناریوهای از قبل کارگردانی شده ، تجربه های بدست آمده از کشورهای دیگر وواژه ها و نماد های بازارگیر امروزی کـه در جامعه ما کاربردی ندارد نمـیتواند مشکل مارا حل کند. از ياد نبریم کـه شوقک سياسی و ذوق زدگی فرهنگی دو پديده نا ميمونی هست که سر زمين مارا درون سده پار دو بار بـه آتش کشيد ه است، نگذاريم کـه بار سوم چنين شود.
یـاد ها و لحظه ها
خطبهِ بر یک جنازهِ متحرک
قهار " عاصی"
باز تحمـیل مـیکنند بـه ما
مرده ها و مرده شوهارا
بسته و بی ثبات مـیسازند
راه فریـادها ، گلوهارا
باز دندان این دیـاران را
مـی کشند از دهان آزادیش
مـی سپارند زنده زنده بـه خاک
ملتی را بـه پای بربادیش
باز دیوانـه های زنجیری
زانسوی آب های شور سیـه
مـی فرستند اجیرها شان را
سوی این سرزمـین پاک تبه
باز خون نجیب این مردم
پایمال غلام مـی گردد
ملتی باز درون معاملتی
بی دل و بی دوام مـی گردد
باز اینک سیـاه چال وسقوط
ملت و آستان بربادی
خون مارا بـه خاک مـی سپرد
آی تاریخ ! آی آزادی !
باز بر سفره گرد مـی آیند
کرگسان لاش خوارگان فضول
برسرخلق باز مـی ریزند
خائین خاک و خاندان فضول
قصد آنست کـه جهان خواران
مرده تحمـیل مان کنند ای خلق !
جای مردان مستحق مقام
حیض تحویلمان دهند ای خلق!
حالیـان کارنامـه هاتان را
بوجهل اختیـار مـی خواهد
حالیـان خون و خونبهاتان را
خائینی از ثبات مـی کاهد
دست تانرا محال محض بود
از سرزور ناتوان
خون تان را بـه هیچ نیرنگی
ماست مالی نـه مـی توان
شاخ سخت وقوی مسکو را
پنجه های قوی تان بشکست
پشت کاخ سفید را لرزاند
کاخ سرخ از بن آن چنان بشکست
آی! امروزه سازمان ملل
بخش جاسوسی یی زامریکاست
ونمایندگان ابلیسش
بدتر از روس خصم جان شماست
این همان سازمان مزدور است
که بچرخد بـه نام ظالم ها
که بد بـه طبل جباران
که بپیچد بـه کام ظالم ها
هر چه ظالم اراده خواهد کرد
سازمان ملل کند تصویب
خاصه اکنون کـه غول امریکا
نـه هماورد دارد و نـه رقیب
زیر این نام درون " جهان سوم"
ای بسا حق کـه خورد وبرد شده
ای بسا نـهضت قیـام و شکوه
زیر این چکمـه خورد خورد شده
سازمانیکه جهل مزدورش
آسیـا را بـه خاک بنشانده
زانسوی آب های شور کثیف
ملک مارا بـه خاک بنشانده
سازمانیکه لعنت "ویتو"
لکه ننگ جاودانی اوست
او چه خواهد کند به؟ مردم!
که خود از خاصیت تهی و دوروست
سازمانیکه "مافیـا" و "سیـا"
در حقیقت ولینعمتش اند
سازمانیکه "ناتو" و "ورشو"
پاسداران پی ادامتش اند
سال ها مـی شود کـه افریقا
خاک و خون مـی خورد گنـه گفته
چند دجال غرب مـی مکدش
نا حق و ناروا ، سیـه گفته
سازمان ملل کنون ای خلق!
همچو تمساح اشک مـی بارد
جای اسلام و جای آزادی
(......) زراه مـی آرد
باخبر کـه تباه مـیگردد
راه و رسم وفا کشادن تان
هیچ مـی گردد ای مسلمانان
چارده سال کشته تان
آی خلق خدا! به منظور خدا!
دشمن دین چه دوستی دارد؟
نوکر زیر امر امریکا
خنجر کین چه دوستی دارد؟
آی مردم! بـه پا شوید همـه
یکی تان غلام مـیدارد
در وجود پلید امریکا
روس دیگر قیـام مـیدارد
آی تاجک و اربک و پشتون!
ازشما گشته هست حق روشن
مگذارید پایمال شود
دست آوردتان درین مـیهن
آی باشندگان مردستان!
خانـه تانرا خراب مـی سازند
گر ازین سازمان فریب خورید
دل تانرا کباب مـی سازد
این همان تفرقه علم
این همان کشتن برادری است
این همان انگریز سالاری
این همان نقش نابرابری است
این همان تخت و تاج بخشیـها
از سوی دزد های دریـاییست
این همان سرنوشت سازی جعل
این همان بازیی اروپاییست
باز آواز های آزادی
مـی شود کشته درون گلوی قیـام
باز یک دست خائین و مفلوک
مـی نشینند بر سکوی قیـام
چون پدرهایشان همـه خائین
همـه دستور دار بیگانـه
همـه حرامـی و همـه فاسق
همـه فرمان برار بیگانـه
آی مردم! همـیشـه استحمار
نوکرش را درون آستین دارد
تا بر آرد دمار از خلقی
دست بسیـار درون کمـین دارد
آی مردم! بـه دارش آویزید
این همان جیره خوار ارباب است
این همان پشـهِ انافل درد
این همان پاسدار مردابست
طبل اورا غلام ها کوباند
گل بداد آفتاب بنده او
علف هرزه دستیـاری کرد
شیرآورد شنده او
برف های شقاوت آب نشد
بلبلان هم بساط بربستند
باد های مخالفی بوزید
نسترن ها بـه سوگ بنشستند
آی مردم! فریب را نگرید
که زند سر زآشیـان ملل
مرده را زنده این چنین سازند
شش کلاهان سازمان ملل
سازمان کـه روح صیـهونیزم
در رگ وریشـه اش دوانده شده
او بـه افغان چه الفتی دارد
از چه او خیرخواه خوانده شده
سازمانیکه دست" پنتاگون"
زندگی بخش و متکای وی است
او از اسلام چه دفاع کند؟
چه غم از مسلمـین به منظور وی است
سازمانیکه درون جهان سوم
عامل طرح های امریکاست
او بـه مستضعفان چه خواهد داشت؟
هر چه دارد به منظور امریکاست
4 ثور 1371 هجری شمسی
حرف ملت
مـیر احمد شاه "ذیغم"
هر کـه رشوت مـیخورد تاج سر است
حاکم و فرمانروای کشور است
قوت بازوی او آهن مزاج
زور او افزونتر از بلدوزر است
از اراکین جملگی مـهمان او
خوان او رنگین وبا زیب وفر است
فارغ از تشویش تفتیش و دیگر
پشت او محکم چو کوه جلغر است
چکمن خوب و عسل با پول نقد
بهر هئیت تحفه اش درون موتر است
نـه غم نان دارد و سودای تیل
خانـهِ او روشن از جنریتر است
بر اساس ارتباط نادرست
بیسواد محض امـیر دفتر است
درد ملت کی بـه درمان مـیرسد
موتر بختش خراب و پنچر است
تا مقرر مـیشود داروغهِ
امتیـازش دستگاهِ پودراست
موتر مودل جدیدش زیر پا
دیگرش آماده اندر بندر است
وند خود را گیرد از قاچاقبر
وانگهش که تا ناکجاها رهبر است
از مدار کار قانونی فرار
بر امور غیر قانون محور است
این همـه گرپول پودر نیست چیست؟
پس چرا گوش تو ای دولت! کر است؟
نیست قانون غیر کاغذ پارهِ
مردم بیچاره زار و ابتر است
امنیت گویی پر عنقا شده
زان جهت مردم همـه بی باور است
غارت و قتل و چپاول عام گشت
هر کـه رابینی بـه فکر دالر است
حاکمـیت رفته بر باد فنا
زانکه زیر پای حاکم ، خود تر است
تا نگیری و نپردازی حقوق
التفاتت از بزرگان کمتر است
نمـیداند کـه زیر کاسه چیست؟
پشت پرده راز های دیگر است
گر از تطبیق قانون دم زند
بر سر او زندگانی محشر است
همچو من قربانی قانون شدن
دیگران را عبرت و پند آور است
نمـیپرسد زمردم حرف حق
تکیـه هرجابرحدیث نوکر است
با جهان گویی کـه خویشی کرده او
کی زمخلوق شرم و ترس از داور است
لاابال و دلقک و منفور عام
نور چشم وکدر ووالا گوهر است
دانش وتقوی دیگر معیـار نیست
دالر امروز حاکم این کشور است
زآفت مور و ملخ ها دردیـار
گلشن اقبال ملت پرپر است
این نظامـی را کـه نامش مردمـیست
نقش مردم درون حکومت کمتر است
کی شود اصلاح ابنایی وطن
چونکه دولت باجگیر دیگر است
این حقیقت بری پوشیده نیست
رشوت وقاچاق با یکدیگر است
قضیـه که تا مربوط دولت مـیشود
زورش از تصمـیم ، خیلی کمتر است
چاشت برخیزد زخواب از فاقگی
آنکه تقوی دارد ودانشور است
چهرهِ افسرده و غمناک او
قلب هر بیننده را چون نشتر است
طفلکانش بی لباس و آب و نان
در زمستان زرد وزار و لاغر است
مـی برند اینجا زبان راستگو
حاکمـیت درون کف زور وزر است
ناصحا! پندم مده دیگر ، کـه من
طاقتم طاق آمده، صبرم سر است
در کجا دیدی کـه یک رشوت ستان
نزد قانون عدالت مضطر است
یک نگاهی ای محبان سوی ما
سرزمـین ما بـه کام اژدر است
سر نوشت آخر چه خواهد شد؟" ذیغم"!
مملکت همچون سرای بی درون است
هر کجایی با زبان مادری گويم سخن
نور محمد نظری
تا نفس باقيست ما را با دري گويم سخن
هر کجایی با زبان مادري گويم سخن
باغبان بوديم ، کنون من گلفروشی مـی کنم
هر دمـی ایدوستان با مشتری گویم سخن
نازنین من چه خوش باغ آمد خموش
حق آن باشد ز زلف آن پري گويم سخن
چون دری باشد شکر اندر دهان مشتری
بر سر بازار خوبان چون پري گويم سخن
دوش من درون خواب ديدم ناصر خسرو ترا
ناخلف باشم اگر با ديگري گويم سخن
ديدمش مـیگفت وصف حضرت مولای بلخ
من کنون از خسرو و از مولوی گویم سخن
سعدي و سينا و حافظ درو گوهر كاشتند
زین بزرگان زمان عنصری گویم سخن
خوانده یی شـهنامـه را که تا زو سخن گویم بتو
از هژبر و رستم وديو و پري گويم سخن
دوش از بیدل سخن ها داشتم درون پیش تو
ليك امشب درون جواب عشقري گويم سخن
ما بهشتي را نخواهيم بـه ازين فرزانگان
به حضورش عرض خودرا" نظري" گويم سخن
شكوه دارد دوستان از سردي مونتريال
ميرود از ياد اگر از «كلگري» گويم سخن
چهارشنبه 18 فبروی 2004م
به استقبال شعر ذیغم
"حضرت"
هر کـه رشوت مـیخورد او بر تر است
صاحب بلدینگ و قصر و موتر است
گر کند قاچاق پودر را بـه غرب
جای او درون کرسیی بالاتر است
فرنی و تخم و ملایی صبحگاه
از غذای شام او افزونتر است
ای برادر گوش کن که تا بشنوی!
دولت ما منبع شور و شر است
تا نباشی خائن وپودر فروش
جای تو پائینتر از یک نوکر است
علم و فن و دانش هرگز کار نیست
کشور ما مارکیت سوداگر است
تحفه گوید رشوت ودزدی ره وند
این سیـاست نیست، بلکه هنر است
شب مپرس داروغه را از وضع شـهر
چون بـه فکر کارهای دیگر است
خانـه اش روشن بود ازنور برق
کی بـه فکر یک غریب ابتر است
قاضی و شاروال و سارنوال را
پشت دیوار وجو دفتر است
وقت آنست که تا رسانی خویش را
در مقامـی کـه مقام دالر است
وه چه خوش گفتست "ذیغم" این سخن
مملکت همچون سرای بی درون است
غم مخور "حضرت" کـه روز داوری
هر یکی را ذات بیچون داور است
جیگی جیگی
تقديم:
به حرامخواران بی حیـا ، وند گیران رسوا
و رشوتخواران ناروا
رشوتخورو حرامخور مکار جیگی جیگی
ای وند گیر دلهِ غدار جیگی جیگی
چشمت بـه جیب مردم بیچاره و غریب
هستی غلام دالر و کلدار جیگی جیگی
نی ترس از خدا بود ونـه شرم خلق او
پندیدهِ چو خرس شکمدارجیگی جیگی
در بین خلق لاف زصدق و صفا زنی
در پشت پرده، هستی ستمکار جیگی جیگی
کچکول بدست همچو گدایـان دربدر
دایم دوانی درون پی مردار جیگی جیگی
چون ماری خوشخطی وبود خال تو سیـاه
شیطان روسیـایی و بد کارجیگی جیگی
با خدعه وفریب بچوشی تو خون خلق
داری همـیشـه مـیله ودربار جیگی جیگی
خوک چورپه های توهمگی غرق عیش و نوش
مردم اسیر رنج و ماتم بسیـار جیگی جیگی
دعویی شخصیت چو کنی، آب مـیشوم!
چون روز وشب تو مـیخوری مردار جیگی جیگی
کور موش صفت بهر دری سر مـیزنی خبیث
همچون قجیر هستی حرامخوار جیگی جیگی
ای دشمن خدا ز مسلمانی دم مزن
الراشی و المرتشی کلا هما فی النار" جیگی جیگی
باغ رضوان
"نیـازی"
حدیقه ایست جهان را کـه که عرفانست
ستوده نام بـه جرم هست و درون بدخشانست
سرشته اند بـه خاکش عبیر و عطر و گلاب
بدیلهی بـه گمانم زباغ رضوانست
دیـار لاله و گل ، جلوه گاه سیم تنان
اقامـه گاهِ بسی نخبگان دورانست
غریو رود خروشان و آبشارانش
حماسه خوان شجاعت بـه زاد انسانست
دماغ خسته دلان تازه مـیکند یـادش
عجب دیـار گل و لاله زار و ریحانست
زبس زبوم و برش چشمـه سار مـیجوشد
چو آبگینـه مصور همـیشـه دامانست
زسبزه سبز زند باغ و راغ و کوهسارش
محیط نغمـهِ کبرود مرغانست
اگر نثار کند ابر لولو و مرجان
نسیم درون گذرش گرد مشک افشانست
گرفته آبتنی باغ از طراوت صبح
که جمله دارگل و بلبلان غزلخوانست
بیـا بـه جرم و نگر گلساتن و فیض آبادش
مزار ناصر خسرو کـه شاه یمگانست
شـهیر شـهره بـه زهد و ادیب ناموران
غیـاثی نخبه همان افتخار دورانست
طلایـه دار سخن سرحدیست بحرم ادب
جناب اخگر شیرین مقال عرفانست
همـیشـه شاد بود روح پاک سودایش
که جان نثار وطن زنده یـاد دورانست
ادیب نواز شریفی بلند کلام رفیع
فروغ انجمن و سوچ وخاش و منجانست
مرید راه چنین نیکمرد مـیباید
که پاسدار حقیقت بـه امر وجدانست
خجسته باد وطن همچو اوج پامـیرش
دیـار رستم دشتان و آرشستانست
زچشم بد نگهش دار ای خدا مصئون
وطن کـه مام من و زادگاه شیرانست
ستوده مـهد دلیران نامور باشد
ام البلاد اگر غور یـا سمنگانست
عزیز ماست جنوب مردمان ناز وطن
اگر زوادی هلمند یـا ارزگانست
خوشا کـه بعد گذشت قرون و لیل ونـهار
سواد جرم منور بـه لطف یزدانست
مباد زیـاد فراموش رهین راه مراد
همان شـهید کـه مدفون کوه هجرانست
جدا زدوست "نیـازی" کـه داند حالت ما
جهان باور عشقم چگونـه ویرانست
24/25-5-1385 – کابل چهار قلعه وزیر آباد
از رویـا که تا حقیقت
اگرماساکنان امروزی افغانستان خواهان ایجاد یک نظام مردم سالار ، و خدمتگذار با پایـه های مستحکم بر اساس عدالت ، اخوت ، برادری و برابری درون کشور هستیم بهتر آنست که گذشته ها را بـه موزیم تاریخ بسپاریم و با هرچه ذکر و فکری کـه داریم روی حقایق امروزین اتکا نمائیم.
ما حتما هرچه توانایی واستعداد داریم ، هرچه امکانات داریم درون راستایی ایجاد تفاهم ، برادری و همدیگر فهمـی بین ساکنان کنونی کشور صرف نمائیم پشتونـها بـه عوض اینکه درون تلاش نزدیکی با پشتونـهای فرامرزی باشند یـا بـه عوض آنـها با پاکستان دعوی نمایند بکوشند که تا زبان تفاهم و همزیستی مسالمت آمـیز را با تاجیکها و ازبکها وهزاره ها ودیگر ساکنان این سر زمـین پیدا نموده و انرا تقویت نمایند ، تاجیکها بـه عوض اینکه درون بارهِ همزبانان تاجکستانی و ازبکستانی و چینای و ایرانی خویش بیـاندیشند بـه فکر همدلی با پشتونـها و هزاره ها و دیگر هموطنان خود باشند.
شیعیـان بـه عوض گرایش و ستایش ایران، بـه فکر دوستی با برادران درون مرزیشان باشند و بدین گونـه تمام ساکنان کشور بـه فکر ایجاد یک سیستم عادلانـه بر اساس حقوق متوازن و متناسب شـهروندی باشند نـه امتیـاز طلبی های قومـی و نژادی.
زمانیکه پشتونـها اندیشـه پشتونـهای فرامرزی را داشته باشند تاجیکها و ازبکها هم به منظور خود حق مـیدهند که تا چنین اندیشـهِ را قوت بخشند ، هزاره ها هم بر اساس تعلقات مذهبی بـه بیرون از کشور اتکا مـیکنند کـه درینصورت جز فروپاشی افغانستان عایدی بدست نخواهد آمد ومانـه تنـهاچیزی را بدست نمـی آوریم کـه بلکه داشته های ناچیز خود را هم از دست مـیدهیم.
حقیقت مسلم اینست کـه افغانستان امروزی محدوده جغرافیـای معینی هست که درون نقشـه ها ترسیم شده هست نـه آنکه درون ذهنیتها بجا مانده است.
سر زمـینـهای آنسوی خط دیورند از مدت بیشتر از صد سال بدینسو جزء کشوری دیگر بوده وساکنان آن تابع قوانین کشور دیگرند ، شناسنامـه پاکستانی دارند ، درون سفر هایشان از پاسپورت پاکستانی استفاده مـیکنند ، حجاج شان تحت پرچم پاکستان بـه حج مـیروند.
ما نباید آنقدر خوش باور وساده دل باشیم کـه قبول کنیم ان پشاوری یی کـه همـین حالا از بهترین امکانات زندگی درون پشاور و اسلام آباد برخوردار هست آنقدر ساده شود کـه تابعیت پاکستان را رها کرده بـه دنبال تابعیت افغانی باشد یـا آن چترالی و مردانی وبلوچستانی. آنـهم درون شرایطی کـه همـین حالا هزاران افغانستانی از شمال و جنوب و شرق و غرب کشور یـا تابعیت پاکستان را بدست آورده اند یـا عضویت آی ، اس ، آی را.
در شرایطی کـه مـیتوان درون مـیان افرادی عادی که تا افسران عالیرتبهِ نظامـی ، والیـان ووکلا و رهبران سیـاسی و وزرای کابینـه کشور ما همـین حالا اعضای آی اس آی و حاملین پاسپورت پاکستانی را بـه سادگی یـافت بسیـار ساده لوحانـه نیست کـه ما ونـهاِ آنسوی سرحد کـه بیشتر شان همـین حالا درون پشاور و کویته و اسلام آباد و کراچی از بهترین امکانات سیـاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و رفاهی برخوردارند توقع داشته باشیم کـه در جریـان یک همـه پرسی بـه الحاق سر زمـینـهای شان بـه افغانستان رای بدهند یـا درون صورت نرسیدن بدین مامول دست بـه قیـام مسلحانـه بزنند انـهم درون برابر یک قدرت هستوی منطقه؟ ما نباید فریب چند سازمان سیـاسی پشتون را درون آنسوی مرز بخوریم کـه صرف بخاطر دست یـافتن بـه منافع سیـاسی خویش بـه قومگرای چسپیده اند و از چندین دهه بدینسو احساسات و عواطف مردم افغانستان را وسیله رسیدن بـه اه سیـاسی خود قرار داده اند یـا اینکه بـه حمایت لفظی چند قبیلهِ ساکن درون نوار مرزی اتکا نمائیم کـه در یک روز چند تصمـیم مـیگیرند و درلفظ از ما حمایـه مـیکنند و در عمل از پاکستان اگر این رهبران راست مـیگویند و از حاکمـیت پاکستان بیزار اند آیـا رهبران حزب عوامـی پارتی ، افراسیـاب ختک ، مولانا فضل الرحمن و قاضی حسین احمد کـه خود پشتون اند حاضرند که تا ازتمام امتیـازات مادی و معنوی خویش درون پاکستان گذشته ، از تابعیت پاکستانی خود گذشته تبعهِ افغانستان شوند؟ یقیناً کـه نـه!
حقیقت تلخ و دردناک به منظور حامـیان مسئلهِ پشتونستان وانی کـه مـیخواهند ازین مسئله نفع سیـاسی ببرند اینست کـه مرزهای ماورای خط دیورند همانگونـه از صد هاسال بدینسو ازما نبود بعد ازین هم هرگز از ما نخواهد شد.زیرا ما نـه خوددر عمل توان جنگ مسلحانـه با پاکستان را داریم زیرا با رجز خواندن و طعنـه بر گذشته دیگر کاری ازپیش نمـیرود ، نـه جامعه جهانی درین راستا مارا کمک مـیکند و گذشته ازین نـه پاکستان حاضر هست به هیچ قیمتی یک متر ازین سر زمـینـهارا چه بـه زور و یـا بـه رضا به منظور ما بدهد.
یک حقیقت از آب روشنتر هست که امریکا هزار افغانستان را فدای یک پاکستان مـینماید زیرا درون سراسر آسیـا متحد متعهد و قدرتمندی مانند پاکستان به منظور امریکا وجود ندارد ، امریکا امروز درون تمام آسیـا با دو مـهره بازی مـیکند پاکستان و اسرائیل.
ما حتما بدانیم که همانگونـه کـه امریکا دو مـیلیون یـهود را با دو صد مـیلیون عرب معاوضه نمـیکند یک پاکستان را با همـه شرق مـیانـه معاوضه نمـیکند. درون حقیقت سرزمـینـهای ماورای دیورند بـه فرزندیی مـیماند کـه فوراً بعد از تولد تحت پرورش دایـهِ دیگر قرار گرفته ، بـه بلوغ رسیده و خصلت و روش و فرهنگ دایـه را آموخته هست واز امکانات عصری زندگی پر تجمل درون دامان این دایـه برخوردارست این درون حالیست کـه مادر کودک هنوز هم توانای سیر نمودن شکم گرسنـهِ خود را ندارد.آیـا این جوان پر توقع بـه لابه وزاری مادر دیروز وقعی نـهاده دوباره بـه دامان او خواهد آمد؟
آیـا درون عصر حاضر چنان قاضی عاطفیی پیدا خواهد شد که تا در یک محکمـهِ عادلانـه این جوان برومند را ازان مادر غنی و ثروتمند جدا نموده تسلیم مادر بیمار و فقیر نماید؟ بـه نظر من با شناختی کـه از ادمـهای امروز و دنیـای امروز دارم هرگز!بنابرین مردم افغانستان و حکومت افغانستان حتما با یک تصمـیم گیری معقول ، منطقی وواقعبینانـه با درون نظر داشت شرایط حاکم بر کشور ، منطقه و جهان بـه پشت مـیز مذاکره رفته معضله رامطابق ایجابات زمان حل نمایندزیرا همانگونـه کـه مـیدانیم باالآخره هر کشوری حتما دارای مرز معین و حدود معین باشد درون غیر آن حتما واژه تمامـیت ارضی را از اسناد حقوقی و قانونی خویش حذف نمائیم.
مردم افغانستان این حق را دارند کـه از دولتمردان امروزی سوال کنند کـه خطوط مرزی کشور ما درون کجاست؟سیـاستمداران و حکومت گران ما حتما بهر شکلی شده این درد سر تاریخی را از سر ما کم کنند این کافیست کـه چند نسل از فرزندان این سر زمـین فدای پیـامد های ناگوار معضله دیورند شدند ما نمـی خواهیم نسلهای بعدی چنین دردی را تحمل کنند.
حکومت افغانستان اگر اسناد و مدارک قانونی کـه مورد قبول جامعهِ جهانی بوده و مـیتواند قانوناً این سرزمـینـها را بـه افغانستان بر گرداند دارد آشکار نموده بـه دادگاه های جهانی مراجعه نماید درون غیر آن با عنوان نمودن ترانـه های عاطفی مانند خانواده ها جدا مـیشوند ، اقوام از هم جدا مـیشوند ، ما کنوانسیون ضد مـین را امضا نموده ایم، گریـه وزاری سر ندهد زیرا سیـاست هیچگاهی درون خدمت عواطف قرار نمـیگرد و سیـاستی کـه در خدمت عاطفه قرار گرفت آن سیـاست نیست ، احماقت هست اما سیـاست آنست کـه همـیشـه عاطفه را بـه خدمت مـیگیرد.
اگر مرزهای ماورای دیورند بـه افغانستان تعلق مـیگیرد جامعهِ جهانی حتما آنرا بـه افغانستان بر گرداند اگر بـه پاکستان تعلق مـیگیرد هم این نکته کاملاً واضح شود اما درون هر حالتی این حق مسلم پاکستانست کـه مرزهای خود را چه درون خط دیورند و چه درون مرزهای اتک دیوار کند یـا سیم خار دار بیگیرد یـا اینکه مـین بکارد اگر افغانستان کنوانسیون ضد مـین را امضا نموده هست پاکستان درون قبال آن چه مسئولیتی دارد؟ شاید افغانستان علاقه بـه بستن مرزهای خود نداشته باشد و دوست داشته باشد منحیث یگانـه شـهر بی دروازه جهان باقی بمانداما کشور های دیگر چنین علاقهِ را نداشته باشند.
در مورد دلیل جدا شدن اقوام حتما گفت کـه این دلیل خیلی کودکانـه هست اگر این دلیل را افراد کم معلومات و نا آگاه بگویند عیبی ندارد اما شنیدن چنین دلایلی از زبان سران دولت و افراد کارشناس خیلی عجیب بـه نظر مـیاید
همـه مـیدانیم کـه کردها با جمعیت بیشتر از 30 مـیلیون تن بین چهار کشور( ایران،عراق ،سوریـه وترکیـه) تقسیم شده اند ، بلوچها درون سه کشور( افغانستان، ایران، پاکستان) پراگنده اند ، همـین حالا درون شبه قارهِ هند دو پنجاب وجود دارد. بیشتر از 8 مـیلیون تاجیک درون ولایـات سمرقند و بخارا و سرخان دریـای ازبکستان زندگی مـیکند این جبر زمان یـا خواست زمان بوده هست که اقوام بین کشور های مختلف تقسیم شده اند.
که اگر ما بخواهیم آنرا تعغیر دهیم حتما یک جنگ جهانی دیگر رادر آسیـا بـه راه اندازیم که تا کشور های جدید را بر اساس قومـیت و ملیت تشکیل نمائیم د رغیر ان حتما حقیقت را بپذیریم
همانگونـه کـه مـیدانیم بیشتر مرزهای افغانستان درون زمان امـیر عبد الرحمن تعین گردید.
همـین امـیر بود کـه 67000 کیلومتر ازخاک بدخشان را بـه روسها داد کـه امروز جزء تاجکستان هست همـین حالا مرز بین اقوام دو طرف( مرز افغانستان با تاجکستان) دریـای آموست کـه در بعضی جاها فقط چند متر وسعت دارد ، درین تقسیم تمام شـهر های بدخشان بین دو کشور تقسیم شدند همـین حالا مادر دوطرف مرز دوراغ ، دو اشکاشم ، دو شغنان ، دو درواز، دو واخان داریم همـین حالا هزاران تن از ساکنان این سر زمـینـها با وجود کـه خویشاوند هم اند از هم جدا هستند بر عساکنان مرز شرقی ، اینـها ازیک قوم اند دارای زبان مشترک ، مذهب مشترک و تبار مشترک اند درون حالیکه درمرز شرقی مردم بـه اقوام مختلف مانند مسعود ووزیر وتوری و.. منقسم اند.
در مرز دوکشور( افغانستان و تاجکستان) فقط یک دریـاست نـه سیم خارداریست و نـه مـین. اما ساکنان دو طرف فرهنگ شـهروندی را خوب اموخته اند بـه استثنای عدهِ کمـی از قاچاقبران و ناقضین قانون، ساکنان این سر زمـینـها هرگاهی بخواهند بـه آنسوی مرز سفر نمایند بعد از اخذ ویزای قانونی از طریق بنادر رسمـی عازم انسوی مرز مـیشوند.پس زمانیکه تبعهِ یک کشور بخواهد بـه کشور دیگر برود حتما ازراه قانونی بعد از اخذ ویزا سفر کند نـه از راه قاچاقی ، زیرا هیچ کشوری درین عصر نمـیتواند بی دروازه باشد.
باید بـه اتباع ساکن مناطق مرزی کشور فهمانده شود کـه زمان تعغیر نموده هست باید درون مقابل قانون مسئولیت پذیر باشند زمانیکه بخواهند بـه کشور همسایـه سفر کنند حتما از بندر های قانونی بروند نـه اینکه از روی مـینـها بگذرند کـه اگر گذشتند طبیعیست مـینـها خیلی ها بیرحم اند اصلاً دیگر لزومـی ندارد کـه مردم افغانستان ازمرز بین دو کشور بـه شکل غیر قانونی عبور کند زمانیکه یک بدخشانی مجبور مـیشود مریض خود را از پامـیر جهت تداوی بکابل بیـاورد هموطن سرحدی ما چرا چنین نکند؟ اگر باز هم مشکلش درون داخل کشورحل نشد مانند دیگر ساکنین کشور مـیتواند ازراه قانونی بخارج برود.سوال درینجاست کـه تاکی سر زمـین ما بی دروازه باشد ،زیرا زمانیکه شـهروند افغانستانی از مرز بـه صورت غیر قانونی عبور کرد ، پاکستانی هم این حق را بـه خود مـیدهد درینصورت چه تضمـینی وجود دارد کـه تروریستها ازین مرز استفاده نکنند؟
بیـائید روشنتر صحبت کنیم!مردم هرات چه تفاوتی با مردم مشـهد دارد ، ترکمنـهای شمال مگر همتبار و قوم ترکمنـهای ترکمنستان نیستند؟ازبکهای شمال مگر همتباران ازبکهای آنسوی امو نیستند؟
پس اگر مرزبندیـهای جنوب شرق قابل قبول نیست مرزبندیـهای شمال و غرب هم قابل قبول نیست. اگر پشتونـها خواهان آنند کـه همتباران فرامرزی خودرا با خود داشته باشند بعد تاجکها، ازبکها و ترکمنـها هم این حق را دارند کـه تقاضای الحاق همتباران ازهم جدا شده خود را با خود داشته باشند کـه درینصورت زمـینـه رابرای قدرتهای استعماری مساعد نمائیم تاجنگ منطقهِ را بـه راه اندازند وتقسیمات این خطهِ دنیـارا بر اساس اقوام نمایند کـه درانصورت ما یک پشتونستان داشته باشیم و یک تاجکستان و یک ازبکستان و یک هزارستان و یک ترکمنستان و یک بلوچستان کـه شاید درانصورت ازبرکت ابتکار ما کردستان مستقل هم بـه جغرافیـای جهان علاوه شود.
یـا اینکه از زیـادت خواهی و عصبیت و قومگرای دست بکشیم ویک افغانستان یک پارچه داشته باشیم کـه به نظر من این بـه نفع ماست.
پس بهتر اینست کـه فرهنگ شـهروندی را بیـاموزیم و رائیج نمائیم نـه اینکه بـه دنبال قوم و قبیله ، نظام کشور را از هم بپاشیم بیـائید مردگان را بـه تاریخ بسپاریم و دست از استخوان پرستی و مرده پرستی بکشیم که تا زندگان ما راحت شوند.
مدير مسول: دوکتور صبغت الله"خاکساري"
تايپ و کمپيوتر : ح "سوريان"
هيت تحرير: شاهين، خاطره نوشين، منيژه بهار، ع.شرقي، بدريه ميلاد، سوريان، فضل الله "تورسون زاده"
آدرس: فيض آباد ، بدخشان ، شـهر نو
تيلفونـها: 0799305459- 0799321160- 0799089583
ايميل:sadaebadakhshan@yahoo.com
صفحه انترنتي: www.sadae_badakhshan.blogfa.com
[صدای بدخشان موملای]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 29 Sep 2018 12:36:00 +0000